افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

هورا یکی منو کنترل کرد

بعله بعله بالاخره جواب داد و این اپلیکیشن محترم منو کنترل کرد.برنامه ی stay focused رو میگم.

 این یکی بهتر از stay free بود .چون از حالت power saving هم که استفاده میکنم غیر فعال نمیشه.واقعا هم نمی تونستم خودم خودم رو جمع و جور کنم.مخصوصا که سر کار هم نمیرم.و به صورت خودخوان دارم دوره میبینم و آموزش میبینم برای شاید یه کار بهتر.این بود که واجب بود من با یه روشی خودم رو کنترل کنم.

البته اون دو سه هفته ای که نبودم از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته بودم .هر چند خودم هم میدونستم فضای مجازی واقعا دردم رو دوا نمیکنه ولی حوصله ی هیچ کار عمیقی رو نداشتم همین طوری سرسری کلیپ و پستای بقیه رو میدیدم .خوب شکر خدا که همه مون هم غم و غصه داریم و بدبختیامون هم نسبتا مشابهه :-) دیگه اندکی تفننی گشتیم و فکر و غصه و خیالات خودم هم سر جاش بود ولی خوب دیگه بعد گذاشتم کنار.اومدم با واقعیتهای زندگیم دوباره مواجه بشم و یه کار واقعی براشون کنم.

این دوره ی عزیز هم که کلی ازش عقب افتادم.باید تخته گاز برم جلو.ولی خیلی تمرکز میخواد و هی باید تمرین هم انجام بدم.راستش رو هم بگم واقع بینانه بخوام نگاه کنم امکانش کم هست که کار تخصصی این دوره هم گیرم بیاد ولی من خوشبینم.

از اون طرف کار و بار خونه و بچه داری هم هست که قسمت بچه داریش واقعا اگه از نظر فیزیکی هم درگیرم نکنه از نظر ذهنی واقعا انرژی زیادی میخواد.

دیروز میپرسه :خدا چطوری حوصله ش شده و وقت کرده این همه بچه درست کرده؟

یا اون شب برای یه لیوان فسقلی شیشه ای ش که شکسته حدودا یک ساعت اشک ریخته ،این روانشناسای محترم هم میگن که با بچه هم دردی کنید و احساساتش رو بپذیرید و از این مسائل  ولی خدا رو شکر که لامپ خاموش بود و ایشون نمیدید که من تا کجای نیشم بازه از غم و غصه هایی که ایشون مطرح میکرد ساعت ۱۰ شب.آخ که اون گلش این طوری بود و فغان که از روی اون گل صورتی شکسته و من چه بکنم و من خیلی این لیوان رو دوست داشتم و ....

دیگه چی بگم

جز اینکه خدا رو شکر کرونا تمام شد. به اون پاییز و زمستانهای کوفتی که نمیشد هیچ جای سربسته ای با آرامش خاطر بری ،که فکر میکنم میگم خوب ما از اون روزا گذشتیم (هر چند با کلی غم و اندوه و عوارض و افسردگی و روانپزشک) پس بعد از اینم میگذره.

یه جورایی شاید هم خاصیت سن باشه.از یه مقطعی به بعد آروم تری ،راحت تر میپذیری،راحت تر رها میکنی ،شاید سخت تر به هیجان بیای ولی سخت تر هم برانگیخته و عصبانی میشی.مثل مثلا نوجوونی نیستی که خیلی یه چیزی بتونه بره رو اعصبات و احساسات خیلی مواج و طوفانی بشی.از این خاصیت الان سنم راضیم.هر چند دوست داشتم برگردم به نوجوونی و جوونیم و یه سری تذکرات به خود اون موقع م بدم و یه طرایی جدی تر زندگی میکردم و از وقتم بهتر استفاده میبرم ولی خوب نمیشه.چه کنم جز اینکه از الانمو درست کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگار چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 23:36 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

آره و چند پله اون ور تر، پیرهایی که خوب پیر می شن ( یعنی درکشون هم با سنشون بالا می ره ) واقعا آخر آرامشند. انقدر خوشم میاد.

من حسرت سالهای قبلم رو میخورم و کارایی که میتونستم بکنم ولی خوب خیلی به هم ریخته نیستم.انگار چیزی نمیتونه زیاد منو بهم بریزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد