افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

افق بهبود فندق

یه روزی فکر میکنی دنیا تو تلاشای تو خلاصه میشه فکر میکنی کار میکنی

 تلاش میکنی با پشتکار میری جلو،بالا و پایین میری ولی تو چون رو هدفت متمرکزی به نتیجه میرسی

ولی دنیا بهت میگه از این خبرا نیست

مخصوصا وقتی پای یه آدم‌دیگه درمیون باشه

حتی اگه تو مادرش باشی

حتی اگه به طرز وحشتناکی دوستش داشته باشی

حتی اگه از جون بخوای براش مایه بذاری

در وضعیت خیلی مبهمی به سر میبرم

حتی نمیتونم در موردش حرف بزنم یابنویسم

کاش میشد خیالم از فندق راحت میشد

میگم کاش نمیرفتم سر کار

ولی پیشنهاد وحشتناک خوب و وسوسه کننده ای بود (هنوزم نسبت به بقیه شغلایی که میتونستم داشته باشم خوبه)

میگم کاش الان که دیگه جدی جدی میخواستم بزنم بیرون اون قسمت تغییر و جا به جایی روبراه نمیشد.

میدونید یه واقعیتی هست که کار اصلا به اون لطافتی که تو  محیط دانشگاهی ما ازش ذهنیت داریم نیست

دنیای سرمایه داری همینطوریه

البته غیر سرمایه داریش هم همینه

منظورم اینه که تلاش برای بقاست

میگن دو تا ظرف هست هر چی بیشتر توش بذلری بیشتر جا باز میکنه :علم و حرص دنیا

منظورم این نیست که درویش مسلک باشم ها،میگم شاید کار آکادمیک و دانشگاهی یه طوری جای اون حرص دنیا رو میگیره(نه کاملا البته) به خاطر همین کارای دانشگاهی و محیطش پاک تر و بی حرص و جوش تر هست ولی تو صنعت خیلی محترمانه بگم همون قانون جنگل حاکمه حالا شاید یه خورده شیک تر و مجلسی تر.بخور وگرنه خورده میشی.وقتی وضعیت اقتصادی هم ناپایدار باشه دیگه بدتر .من الان به دلایلی که نمیدونم اعصاب فاز علمی و اینا رو ندارم.با این که یه مقطعی خیلی دیونه ش بودما

از کجا رسیدم به کجا.

خلاصه اینکه بعضی وقتا سر دوراهی ۶ای سختی میگیریم

و همه چیزدر انتخاب های ما و حتی تلاش ما نیس

یاد این نوشته از ایلولا افتادم

انتخاب ها یا موقعیت ها، کدام زندگی ما را می‌سازد؟

اگر چند کتاب خودیاری را در آبمیوه‌گیری بریزید، بعد آب‌کتاب را به مدت مدیدی بجوشانید تا عصاره‌ی خالص را به دست بیاورید، با شانس بالایی به جملات زیر خواهید رسید:

انتخاب‌های‌تان، آینده‌ی شما را می‌سازد، با انتخاب‌های به‌جا به موفقیت برسید.

حرفشان متین و درست ولی سوال اینجاست که انتخابِ این گزینه‌ها آیا واقعا به عهده‌ی ماست؟ تمام و کمال؟ اجازه دهید ابتدا از دَن آریِلی داستانی را برای‌تان روایت کنم. البته نه کلمه به کلمه بلکه مضمون آن را به زبان شیرین فارسی!

ادامه اش را از لینکبالا بخوانید چون کمی از بحثم دور بود اینجا نذاشتمش

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 12:00

سلام
من وقتی جوان بودم با اینکه موقعیت کاری خوبی برا رسته خودن پیس رون بود از روی تنبلی یا بد بختی گرفته بودن نرفتم بعدتر ش تو استخدامیا یه مرحلش قبول میشدم یه مرحلش نه خلاصه با این کارام با شک که برم سر کار یا نه خلاصه خودم رو زجر دادم . ولی الان پشیمونم .
هیچی نشدم اخرش
همونطور که نوشتید شما الان مادرهستید و شرایط پیچیده اس فکر می کنم .برای شما
اما یک جمله ای از اوشو دیدم جایی نوشته
تمام سفرهای پختگی بالغ شدن از یک جدا شدن شروع می شود جدا شدن از احساس امنیت .یا جدا شدن از حس قدرت. یا از یک وابستگی یا از هر چبزی که فکر می کنیم بدون ان هیچ خواهیم بود.
توی وبلاگ به من بگو الهام در مطلب نیمه گمشده ایشون تقریبا شرایط شما را داشتند .
اگه خواستید مطلب ایشون رو بخونید
امیدوارم هر چی خیر پیش ببادبراتون

سلام
اگر شرایط یه خورده پایدارتر بود اینقدر تردید نمیکردم
من از مرز پختگی گذشتم دیگه سوختم!از بس وضعیت قابل پیش بینی و برنامه ریزی نیس
ممنون مهتاب عزیز
برای شما هم دعای خیر دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد