با فک و فامیل نشستیم به گپ و گفت
اخه چقدر تفاوت
ما هر روز خودمونو میکشیم که باید
سر صبح پاشیم بریم سر کار کوفتی مون بعد پ میگه اخ چقدر بده که من نمیتونم خودمو مجبور کنم هر روز سر ساعت مشخص اول صبح بیدار شم
واقعا چی باید بگم
بماند که خودم هم در مقطعی از این تفکرات فانتزی داشتم
فکر میکردم که باید برم سر کار تا زندگیم سر نظم بیفته
بماند که اون موقع تفننی باقالی فروشی هم میرفتم
آخ از این روزگار
حالا من چطور به خودم اجازه میدم پ رو سرزنش کنم