-
دکتر مغز و اعصاب فندق کوچولو
چهارشنبه 23 خرداد 1397 01:37
چی بگم؟احساس میکنم دارم می برُم.چقدر غم انگیز که با هزار دنگ و فنگ و تو اوج گرمای ظهر فندق کوچولو رو ببری دکتر مغز و اعصاب که n روز پیش نوبت گرفتی ازش و دلت خوشه که بچه تو داری میبری فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان اونم بابت یه سونو گرافی قبل از تولد و دکتر بگه مشکلی نداره و تو راه سر فندق بخوره به در تاکسی دارم ذره ذره...
-
دکتر مغز و اعصاب
سهشنبه 22 خرداد 1397 11:04
بالاخره شجاعتمان را جمع کردیم و فندق رو داریم میبریم دکتر مغز و اعصاب البته باید شجاعتمان را تا بعد از ویزیت حفظ کنیم ولی امیدوارم مشکلی نباشد حالا آن استرس دوره ی بارداری بعد از روزی که برای سونو رفتم و دکتر ان حرف را زد به کنار(رشد بطن سوم مغز و هیدروسفالی و ...) استرس این روزهایم و ظلمی که فکر میکنم دارم به فندق...
-
شیرین ترین لحظه ی مادری ام چی بود؟
پنجشنبه 17 خرداد 1397 13:00
برای هر مادری یک لحظه ی به یاد ماندنی خیلی خاص هست مثلا شاید برای خیلی ها صدای گریه بچه وقتی به دنیا می اد ولی برای من اینطور نبود ،اصلا یادم نمی اد صدای گریه اش چطور بود،نه اینکه فکر کنید مادر سنگدلی باشم،هنوز توی شوک اینکه چی شد که کارم به سزارین کشید بودم و ناراحت از اینکه حتی نمیتوانم درست لمسش کنم ،بعد از ریکاوری...
-
ترک عادت موجب مرض است
دوشنبه 14 خرداد 1397 18:15
یادتون هست که درباره ی ترک عادت در شرایط پراسترس یه مقاله از مجله ی دانستنی ها رو خلاصه گفتم؟اینکه عادت ها چه خوب چه بد در شرایط پراسترس سخت تر ترک میشن. مادری هم همینطوری هست.تازه سخت تر هم هست چون وقتی برای تغییر ندارین.زندگی یه دفعه با یه شتاب فوق العاده ای وارد فاز جدیدی میشه و اینکه بشینید و یه شرایط ریلکسی پیدا...
-
شب زنده داری
جمعه 11 خرداد 1397 12:53
نمیدونم اینکه فندق تصمیم گرفته صبحا خواب باشه و شبا بیدار واقعا مبناش چیه،اما سعی میکنم اینطوری برای خودم تفسیرش کنم که خوبه چون همه ی وقتی که من خونه هستم بیداره و از حضور من بهره میبره ،هرچند دیگه بعضی شبا واقعا بیهوش میشم و نمیدونم کی خواب رفتم. سعی میکنم هم کار و فندق داری رو مدیریت کنم امیدوارم دوام بیارم
-
شیر اشتباهی
جمعه 4 خرداد 1397 21:13
به نظرتون اگه به نوزاد یه ماهه شیر خشک شش ماه به بالا رو بدیم چه اتفاقی می افته؟ ما که دادیم ظاهرا چیزی نشده!خدایا چرا اینقدر اوضاع کار داغونه که من نتونم از مرخصی زایمانم استفاده کنم؟
-
باید رفت
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 17:50
گویا باید رفت سرکار،وقتی به فندق کوچولویم فکر میکنم و اینکه اصلا نمی توانم حرفی از مرخصی زایمان بزنم دلم میگیرد ولی بازم خدا رو شکر خدا کنه بتونم کارم و مادریم رو درست انجام بدم
-
پول مساله ی مهمی میباشد
شنبه 29 اردیبهشت 1397 18:48
تو شهر دور دور داریم این ور و اون ور میچرخیم،نه خونه داریم نه خونه هست نه تکلیف کار خودم معلومه نه پول فراوان داریم، کم کم هم پس اندازی که داشتیم برای خونه داره تمام میشه،هزینه ها یه دفعه رفت بالا و ما با یه نی نی کوچولو داریم تو مهمانسرا ها و خانه ی مسافر ها ساک به دست میچرخیم،یه شب اینجا یه شب اونجا و خلاصه یه وضع و...
-
وقتی بچه ها خوابند
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 19:12
به نظرتون وقتی بچه ه(ا،به طور ویژه منظورم نوزاد هست) خوابن چی کار کنیم؟یه سری توصیه نامه ها هست که میگن شما هم از فرصت استفاده کنید و بخوابید،اما من توصیه میکنم از این فرصت استفاده کنید و برید دستشویی!کاملا هم جدی میگم.خیلی حیاتی تر از خوابه
-
کار و مادری
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 19:31
یواشکی از یکی از شاغلین اداره کار پرسیدم برای مرخصی زایمان و اینکه اصلا من درخواست بدم یا نه، گفت با این شرایط نه،مخصوصا که ما از همه چی دست شستیم و به شهر دور به خاطر کار اومدیم.چه باید کرد؟
-
دوراهی
جمعه 14 اردیبهشت 1397 11:31
دارم با خودم کلنجار میرم که شجاعتمو جمع کنم و جریان بچه و مرخصی زایمان رو مطرح کنم.یعنی میشه قبول کنن؟ دعا کنید.
-
سه پلشک اید و زن زاید ...
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 20:38
این ضرب المثل مشهور و شنیدین؟ "سه پلشک اید و زن زاید و مهمان برسد" حکایت من شده در گیر و دار فندق داری ،روزایی که وقت نکردم دندون پانسمان موقتم رو درست کنم و و شرایط کاری همسر و مادر و هزینه ها و غیره به ما زنگ زدن از شهر دور دور که برای کار بیاین!!! حالا من دارم با فندق میرم شهر غریب ،خونه نداریم،جا...
-
قبل از بارداری
شنبه 8 اردیبهشت 1397 13:53
از ما که گذشت ولی شما سعی کنید قبل از بارداری تمرین فوق سریع بودن کنید مثلا تو ربع ساعت ،حمام کنید ،خودتون رو خشک کنید و لباس بپوشید. یا تو نیم ساعت ،غذا بپزید و بخورید و جمع کنید. و خیلی کارای دیگه رو در عرض همین زمان های کوتاه انجام بدین. اگر هم اتفاقی قبل از کسب این مهارت ها باردار شدین،تو همون ایام بارداری هم...
-
ترس از بیمارستان ٣
جمعه 31 فروردین 1397 13:02
بهتون گفتم به خاطر کم شدن حرکت جنین یه با رفتم بیمارستان و کلا پشیمون شدم که بیمارستان زایمان کنم حتی!(باور کنید در این حد)،و چند هفته بعد با دو دلی به خاطر یک سری علائم کوچیک ،داشتم خودخوری میکردم که برم بیمارستان یا نه،نهایتا دل به دریا زدم و رفتم ،بعدش همه چیز مثل برق و باد گذشت مثل یک کابوس هنوز جلوی چشمم هست...
-
بالاخره
پنجشنبه 30 فروردین 1397 14:21
بالاخره فندق اومد گرفتارشیم ،در گیر و دار نیازهای اولیه هنوز وقت نکردیم بریم پیش دکتر مغز و اعصاب
-
ترس از بیمارستان ٢
یکشنبه 19 فروردین 1397 12:23
گفتم اینقد شوکه شده بودم که وقتی برچسب زدن روی دستم برای تحت نظر بودن یه چیزی شبیه بستری شدن شنیدم احساس کردم افتادم توی یه گرداب،الان؟بستری؟بچه؟نارس؟افت ضربان ؟دیگه به بقیه چیا سعی کردم فکر نکنم. رفتم دکتر میگه سونوها به ترتیب بده،منم از آخر سونوها روگذاشتم ،گفت به ترتیب یعنی از اول به آخر،(حقیقتا من برام مهم نیس که...
-
ترس از بیمارستان
جمعه 17 فروردین 1397 10:13
اشتباه نکنید،فوبیا نیست،نتیجه ی حضور یک روزه در بیمارستان است برای کاهش حرکت جزئی (الان جزئی هست به نظرم میاد اون موقع مهم به نظر میرسید)رفتم بیمارستان مثلا x شلوغ پلوغ ،دو بار نولر قلب ،و گفتن اینکه باید معاینه بشی اگه نمیخوای باید معاینه بشی انگشت بزن برو،منم هاج و واج که یعنی چی ،بدون توضیح انگشت بزنم از خطرات یا...
-
سهل و ممتنع
جمعه 10 فروردین 1397 11:54
تا حالا سخن سهل و ممتنع شنیدین؟حتما شنیدین حتی اگه نمیدونستین.نمونه ش : به دکترم گفتم چطوری بخوابم؟ گفت هرطور راحت تری!!! واقعا اینکه میگن بهشت زیر پای مادران است راسته،چون اگه شایعات راست باشه ،بستر سبز و نرم و لطیف باغ بهشت هم نصیبشون نمیشه چون نمیتونن رو زمین بخوابن و احتمالا تو هوا خواهند بود.من که این مدت اینقد...
-
شاید گفتن ،آسانترش کند
سهشنبه 7 فروردین 1397 19:25
بالاخره باید میگفتم،از روزی که سونوگرافی درباره ی بطن سوم مغز جنین گفت من گریه کردم و در سکوت خودم گریه کردم،نمیتوانستم درباره اش به همسر یا مادر بگویم ،مدام میپرسیدم چرا؟ همه چیز که داشت خوب پیش میرفت ؟افتادم داخل سایتها و این طرف و اون طرف،حرفی که سونوگرافیست به من زد این بود:بطن سوم مغز در حال حاضر در محدوده ی...
-
خطر بلعیده شدن توسط اژدهای کوچک
دوشنبه 6 فروردین 1397 14:59
شگفت انگیز نیستن؟بچه های این دوره زمونه رو میگم ،سیر وقایع زیر رو دنبال کنید : در گردهمایی فامیلی عیدانه: مثلا من:آقای همسر ،صبح چی خوردی؟ آقای همسر:نون و حلوا (مانی ،جیگیمیل سه ساله در حال گوش دادن میباشد) چند دقیقه بعد ،در حال نجات دادن زوج شکلات باقی مانده در ظرف از دست مانی ،به عنوان باقیات صالحات برای آقای...
-
باردار آزاری در تلویزیون
پنجشنبه 2 فروردین 1397 20:22
بله!هم اکنون در شبکه ٢،تبلیغ آزار دادن بانوان بارداران است.حتی از راه دور چه بسا کسی واقعا سمنو بخواد و سمنو هاشون رو قبل از عید خورده باشه و برنامه کلاه قرمزی هم هی به این بارداران بی نوا بگه سمنو نمیدیم به کسی.
-
بهار من
سهشنبه 29 اسفند 1396 13:13
دیشب خواب دیدم آمده بودی چند ماهه شدی ،نمیدانم چند ماهه فقط میدانم از آنهایی بودی که نمیترسم بغلشان کنم مثلا شش ماهه و این حدودها! سالم و سرحال بودی پیش خودم میگفتم دیدی بیخود نگران بودی ،دیدی هی چ خبری نبود،دیدی همه ی ان قرص و دارو ها و آن حرف دکتر بعد از سونوگرافی مشکوک فقط یک توهم بود.اما همه ی خوشی ها توی همان...
-
کوری خودخواسته
شنبه 26 اسفند 1396 14:29
در اقدامی متهورانه -به منطقی یا غیرمنطقی بودنش کاری ندارم- سایتها و وبلاگ های پزشکی رو فیلتر کردم تا این روزها بگذره ،نمیدونم تا کی!خدا رو شکر (!!!) دکترم هم ایام عید نیست و خبری از ویزیت هفتگی و کشف احتمال اشکال جدید نیست.خسته شدم خوب!مادرا هم حق دارن یه مدتی از نگرانی مرخصی بگیرن!هر روز یه قضیه جدید،یه سونو یه...
-
حال ما خوب است اما تو باور نکن
چهارشنبه 23 اسفند 1396 12:25
این روزها همه احوالات من و فندق رو می پرسن،من هم لبخندی میزنم و میگویم خوبیم،بذار خودمونو کور کنیم ،چی میشه مگه؟
-
وقتی نمیدونی چی بگی و چی کار کنی!
جمعه 18 اسفند 1396 23:14
وقتی میخوابی و پهلوهات خشک میشه و درد میگیره و ضربات متعدد به هر سمت که میچرخی داخل پهلوهات میشینه(که انگار جاشو تنگ کردی!) ،رو مبل میشینی ،خیلی وا میری کمرت قوز میشه، رو زمین میشینی کمرت و زیر پات خشک میشه،رو صندلی میشینی ،اینقدر که سفت و خشکه ،خسته میشی،راه میری ،خسته میشی.وایمیسی پاهات باد میکنه بازم خسته میشی ....
-
بداخلاق شدم؟
سهشنبه 15 اسفند 1396 12:16
در این روزگاری که کلا قطع ارتباط با آدمها کردم یکی از همکلاسیای کلاس زبانی که ٤سالی ازش میگذره بهم پیام داده بود و احوالات پرسیده بود.همون موقع هم خیلی با هم صمیمی نبودیم و کمی برام تعجب داشت احوالپرسیش بعد از ٤ سال.کلادر دوره ی بیکاری که افسردگی گرفته بودم و دوست نداشتم با کسی صحبت کنم و توضیح و سوال که چی کار میکنی...
-
کوری
شنبه 12 اسفند 1396 12:01
"بگذار دیدن تو را با دردرها آشنا کند اما هرگز آرامش را به قیمت کوری طلب نکن "جمله ای هست که قبلا بهش اعتقاد داشتم ولی الان کم کم دارم درموردش تجدید نظر میکنم. الان یه کم به نظرم از سرِ دل خوش هست و توی دلم میگم "برو بابا دلت خوشه"و خیلی چیزا دغدغه های بی اهمیت و مسخره ای هستن که شاید یه روزی برایم...
-
طوفان
سهشنبه 8 اسفند 1396 20:37
بعضی وقتها اینقدر همه چیز آرام جلو میرود که اصلا فکر نمیکنی طوفانی هم ممکن است وجود داشته باشد ،آرام که میگویم منظورم این نیست که همه چیز راحت و روان است بلکه خرده مسائلی هست که تا قبل از طوفان به نظر مساله می ایند و بعد از آنکه طوفان آمد همه شان مثل یک جوک به نظر میرسند ،حتی از خودت بدت می آید که اصلا جزء مشغولیت...
-
کوههای بلند
جمعه 4 اسفند 1396 15:48
فیلم "اورست" رو دیدین؟داستان صعود دو گروه کوهنوردی به قله ی اورست هست. من جریان فیلم رو تعریف نمیکنم که اگر خواستین ببینیدش داستان لو نرفته باشد. حرفم کلا درباره ی فلسفه ی صعود است.اینکه یک قله ای وجود دارد که بلندترین قله ی دنیاست و اینقدر ارتفاعش زیاد است که اکسیژن کافی برای نفس کشیدن وجود ندارد آیا دلیل...
-
به هیچ کسی چیزی را که نمیخواد،ندهید.حتی زندگی؟!
دوشنبه 30 بهمن 1396 10:21
باید میرفتم ازمایش بدهم،آن هم اول صبح و ناشتا.این روزهای که در حالت عادی اش هم جان ندارم چه رسد سر صبح و گرسنه.به هر زحمتی از جا کنده میشوم میروم ازمایش میدهم و بی حال تر از قبل برمیگردم،سرگیجه دارم احساس ضعف میکنم ،شک دارم حتی بتوانم لباسهایم را عوض کنم و بعد دوباره بخوابم،دوباره یعنی بعد از شب زنده داری ام که تا خود...