افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

افق های روشن

بهله روزای خوبم میاد 

 ١-رفتم دکتر ،وزنمو چک میکنه میگه خوبْ   تپل شدی :-) بسیار شنگول شدیم از  فتح قله ی وزن نرمال .بالاخره فندق داری و مادری   فقط زجرو ایثار  نیست .به ادم کمک میکنه به هدفهای خوبی  که قرنها تو لیست اول هر سال نوش بوده ،سریعتربرسه؛چون یکی از درونت داره هلت میده جلو که زود باش ادم خوبی شو،مامان خوبی شو،من دارم میام ها!البته حکایت من و خوردنی هایم هم جالب شده،بعضی روزا که اعصاب ندارم فقط به خاطر فندق و به زور شروع به خوردن میکنم چون  میدونم گرسنه هستم و معده م داره سوراخ میشم.به زور فکم رو باز میکنم و کم کم شروع میکنم ، دقیقا موقعی که غذا تمام میشه،گرسنگی شدیدی بر ما حاکم میشود!!!هیچی آخر کار از زور خستگی و اعصاب خوردی سیب زمینی اب پز میکنم میخورم.زورم میاد غذای خوشمزه را به زور خوردم و حالا سیب زمینی اب پز را با ولع بخورم.

٢-با حسابدار کارخانه صحبت کردم،و خبری به من داد که مشعوف شدم،گفت اگر تا موقع زایمان ٦٠روز سابقه بیمه داشته باشی .بعد از زایمان ٦ماه ،مرخصی زایمان داری که حق بیمه و دوسوم حقوق را خود اداره کار میدهد.جز سابقه بیمه ت حساب میشود. بهله بهله :-))).امیدوارم که من تا ان موقع بتوانم حق بیمه ام را جور کنم و پرداخت کنم.

٣-اصلا جدای از قصه ی بعد از زایمان و احتمالاتش که چه شود ،روزهایی که میروم کارخانه حالم بهتر است.هر چند درگیری های خاص خودش هست و استرس کاری و شرایط خط تولید و ازمایشگاه هم گاهی مرا به شک می اندازد که من اینجا با این فندق داخل شکمم چه میکنم  اما حالم بهتر از روزهایی ست که نمیروم،پیش خودم حساب کرده بودم که سه روز بروم باقالی فروشی ،سه روز کارخانه.یک روز برگشتم به حالت کمکی به باقالی فروشی و دوباره همان جنگ اعصاب ها.گفتم ولش کن سه روز خانه می مانم و استراحت میکنم.زبان میخوانم درس میخوانم ،کتاب میخوانم،اوقاتم را پر میکنم از فعالیت ها ی مفید و ال و بل.نوبت دکترم را میروم،اوضاع خانه را سر و سامان میدهم.اما همه چیز به بطالت تمام میگذرد.فک کنم شاید همه ی هفته را بروم کارخانه.یه خورده توی کارخانه هم گشته ام ،کمی از یتیمی درآمده ام شاید بتوانم کاری برای خودم دست و پا کنم و کمی احساس مفیدی بهمان دست بدهد. بعضی وقتها هزینه های دکترها و داروها و این چیزهایی که فندق هنوز نیامده روی دست ما گذاشته ،سرانگشتی حساب میکنم و به روزهای بعد از امدنش و هزینه های انطرفی اش فکر میکنم ، شک میکنم که کار درستی هست یا نه و این پول را برای فندق نباید کناربگذارم؟،هنوز حتی به سیسمونی حتی فکر هم نکرده ام، فکر هزینه های بیمارستان و کلیات اول کار حسابی مرا درگیر کرده اما باز هم امیدوارم ،هرچند بدون برنامه ریزی و بدون پشتوانه ی مالی صاحب یک بچه ی بالقوه شده ایم اما انقدر نگران نیستم .ته دلم به اینکه میگویند بچه روزی اش را با حودش می اورد دلگرمم و خودم هم سعی میکنم بیشتر مراعات خرج هایم را بکنم .پیش خودم  میگویم این پول بیمه ای که من میدهم مثلا  پول ماهانه ی حضور در "کلاسهای شاد زندگی کنیم" است .من موقع کار کردن در انجا حالم از  انجام هر نوع تفریح دیگری بهتر  است  .فکر میکنم همان اندازه ی پول تفریحاتی مثل کتاب خواندن و فیلم دیدن و مسافرت و کافه و رستوران رفتن بقیه است.

فک کنم خیلی طولانی شد هر چند هنوز تمام نشده بعدا بازهم میگویم از بهتر شدنهایم.

 فندقم: بی انکه حتی به دنیای ما  امده باشی خیلی به من کمک کرده ای که  ادم بهتری باشم.ازت ممنونم.امیدوارم من هم بتوانم مادر خوبی برایت باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
ربولی حسن کور جمعه 26 آبان 1396 ساعت 21:25 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب کاری که نداره، اول سیب زمینی آب پز بخورید تا بعد غذای خوشمزه را با ولع بخورید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد