افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

برای بحران های گذشته،برای بحران های آینده.١

گفتنش الان کمی آسان به نظر میرسد اما همه ی روزهای قبل از هر کدامشان را یادم هست؛

 

 شروعش که خبر غیر منتظره ی بارداری بین آن همه استرس های کار و بیکاری ،سرما خوردگی ،مصرف دو بسته آزیترومایسن ،کلد استاپ ،پنی سیلین  ،عفونت اعصاب خوردکن و هزار ناپرهیزی دیگر و بدتر از همه مستند روی اعصاب تالیدومید بود. از آن طرف کابوس هرشبه ی چند ماه یدوفولیک مصرف نکرده و  احتمال نقص  جنین ، اهمیت تغذیه ی سه  ماهه ی اول و من که احتمال زیاد در آن روزهای افسردگی و درماندگی اصلا به اندازه ی نیازهای عادی خودم هم غذای درست و حسابی نمیخوردم  تا چه رسد یک فندق کوچولوی شدیدا وابسته به من.

فاز اول بحران وقتی بود که دکتر گفت باید چند هفته ی دیگه بیا ببینیم قلبش تشکیل میشه یا نه.و فکر هر روز من شده بود چرا نباید قلبش تشکیل بشه؟نه باید قلبش تشکیل بشه،چه معنی میده؟رفتم مرکز بهداشت گفت فعلا بارداریتو ثبت نمیکنیم ببینیم قلبش تشکیل میشه یا پوچه.احساس غصه کردم انگار فندق منو حساب نکردن.هر روز به سلولهای در حال تقسیم فکر می کردم؛چرا شماها تبدیل به قلب نشین،چرا پوچ باشه؟بین این همه امیدی که از من ناامید شده،این جا هم تو بخوای منو ناامید کنی.اگر تو پوچ باشی  من بعد از تو چی کار کنم؟من شانس بارداری مجدد دارم؟افتاده بودم تو این سایت ها و تجربیات ملت.قضیه ساده تر از چیزی بود که من فکر میکردم.یه روال عادی بود و کسانی بودند که بعد از یه باردرای پوچ ،مادر شده بودند.اما قضیه برای من آن موقع ساده تر نشد شاید به اندازه ی یک ثانیه آرام شدم و بعد دوباره دچار استرس و اضطراب شدم.دوباره همان فکرها،همان نگرانی ها...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد