افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

مقاومت تا کی؟

خیلی وقت نیست که از باقالی فروشی برگشتم.به طور همزمان نزدیک به 13نفر اومده بودند که 70درصدشون به مدت 2 تا 4 ساعت به تناوب داشتند دعوا و مرافعه و در لحظات ایده ال با صدای بلند صحبت میکردند.اوایل در این شرایط میگفتم بابا یه چیزی من از جیب خودم میدم بهتون ولی دست بردارین(که هیچ وقت هم به نتیجه نمیرسید)اما تازگی ها 

 فکر میکنم این همه مکافات و برو و بیا من برای چی اصلا همچین پیشنهادی بدم این همه مشتری مداری و نیکی  بی نتیجه در شرایط بحرانی حالادیگه در حد استاندارد وایسن ببینیم واقعا حق با کیه.بماند که این بار هم به نتیجه نرسید و احساس زیادی کوتاه اومدن و هفتاد من ادعاو نمک نشناسی ما را کلا از مشتری مداری های اینچنینی بعدی منصرف کردو هنوز بابت نمک نشناسی (و مزید بر ان، ادعای زیادی و احساس حق به جانبی )بیشتر از همه ی سروصداها سرم قل قل میجوشد.خلاصه شرایط اعصاب و روان کلا قاطی پاتی( یادتون هست که توی پست"شنبه" چی در مورد ترک کردن عادات در شرایط پر استرس گفتم) موقع برگشتن آقای برادر تماس گرفتند که من میخوام برای خودم ساندویچ بگیرم،شما چی میخوای تا برات بگیرم.بنده هم با قاطعیت تمام گفتم نه ممنون من چیزی نمیخوام.البته اینو بگم که آقای برادر از جریان تصمیم من برای سال بدون فست فود و نوشابه خبر نداشت.خلاصه امدیم منزل و گفتیم که برای سبک شدن کمی با اقای پدر و خانم مادر درباره ی اون قسمت  " احساس حق به جانبی" که بیشتر از همه عصبانی ام کرده بود صحبت کنیم اما برعکس هرکلمه صحبت کردن در موردش بیشتر عصبانی ام کرد چون دوباره یاداور همه ی مکافاتهای بی نتیجه و حق نشناسی و طلبکار شدن جماعت بود.و این باعث شد آمپرم خیلی بدتر بالا برود در نتیجه وقتی اقای همسر زنگ زد اصلا به منظور "لتسکونوا الیها" درباره اش صحبت نکردم و جریان کلی را گفتم.وقتی تمام شد هرچند دیگر امپرم بالاتر نرفته بود ولی همان جایی که مانده بود از نقطه ی قل قل جوشیدن رد شده بود در همین اوضاع واحوال اقای برادر با بقایای ساندویچی که نخورده بود وارد شد .

برای من همه ی مزه ها و احساس ارامشهای (حالا کاذب یا غیرمفید)هات داگ تنوری هایی که خورده بودم زنده شد.مزه اش موقع تولد nسال قبلم .مزه اش بعد از گردش دونفره با اقای همسر.مزه اش موقع 2nسال  قبل در کنار آقای برادر.مزه اش همین پارسال موقع راحت و بی دغدغه کج کردن راه با دیدن چشمک زدن تابلو فست فود.حس و حال و مزه ی دو سال قبلش که با ترکیب حس خوب برگشتن از نمایشگاه  با یک عالمه کتاب انگار با خاصیت سینرژی مرا دیوانه تر میکرد.گذشته از همه ی اینها اون دفعاتی که مثلا برای آرامش بخشیدن به خودم با بهانه های کوچکی که اصلا یادم نمیاد حتی چی بود و چطوری بهم استرس وارد کرده،مرا جلوتر هل دادند که اخه برای چی این هممه مقاومت اون هم تو این اوضاع قاراش میش.

اما من تونستم مقاومت کنم.من نخوردم وحتی تونستم مادر رو هم قانع کنم نخوره و راهی سطل زباله شد.الان خیلی آرومترم.باورم نمیشه اما اصلا اون احساس عصبانیت و خشم هم تو وجودم نیست نه اینکه بخشیده باشم ولی با اعصاب ارومتر پیگیریش میکنم.واقعا باورکردنی نیست.الان میبینم خیلی راضی و خوشحالم.

من دارم میرم جلو آهسته و پیوسته.اگر دنیا به کامم نیست خودم که به کام خودم دارم میرم جلو.

خدایا شکرت

پی نوشت:واقعا حال روز اقتصادی مشتری ها رو میدونم و تا عمق استخون میفهمم شون اما گاهی بد نیست اونا هم احوالات ما رو بدونند.نسبت به مشتری های امروز هیچ احساس دلسوزی ندارم هر چقدر هم وضعشون بد باشه.دیگه گوشم کر شد.

                                                      

نظرات 1 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 20:25 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
آفرین بر شما
مطمئن باشید که این مقاومت به زودی نتیجه میده

سلام ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد