افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

دورهمی های پیچیده

احتمالا این روزها زیاد مهمانی دعوت میشوید یا بهتراز آن مهمانی می دهید.پیش خودم فکر میکنم شاید شما یکی از میزبانهای من باشید یا بهتر یکی از مهمان های من.چه خوب که هستیم و هنوز کلمه ی میزبان و مهمان وجود دارد و هنوز دورهم جمع میشویم هرچند کمی پیچیده تر از قبل. 

 نمیخواهم شعار بدهم اما واقعا کاش اینقدر همه چیز را پیچیده نمی کردیم.مهمانی اول هفته با احتساب میزبان سه خانواده بودیم جمعا 10نفر.موقع چیدن سفره جا برای چیدن غذا کم امده بود:سوپ ،دو مدل خورش،چند برابر ظرفیت برنج،شله زرد،ژله، سبزی و سالاد و خرما -میوه و شیرینی و مخلفات دیگر که بماند.بعد از غذا توی آشپزخانه واقعا مانده بودم خانم میزبان این همه غذای باقی مانده را کجا قرار است جا بدهد؟هرچه خاطراتم را مرور میکنم نمیتوانم دقیقا وقتی که مهمانی های این مدلی مد شد را پیدا کنم.در واقع هرچه مهمانی توی خاطرم هست همان مهمانی های دورهمی ساده ایست که لزوما غدایش پختنی نبوده چه برسد به دو مدل خورش.تا جایی که تکنولوژی در دسترسم بوده اولین افطار هرسال راتوی قاب دوربین ثبت کرده ام.یک سال  کتلت است،یک سال سوسیس بندری ،یک سال آبگوشت،و از این دست.چند سالی از جمع اقوام و خانواده دور بودم احتمالا همین سالها بوده که همه چیز تغییر کرده است و حالا من مات و مبهوت مهمانی ها شده ام.

هر آدمی ظرفیتی دارد دو تا دست دو تا چشم یک مغز و 24ساعت وقت در هر شبانه روز. بخواهیم یا نخواهیم توانایی هایمان یکسری محدودیتها دارد.نمی شود اینقدر درگیر n مدل غذا و مخلفات و اینها باشیم و همزمان وقت بگذاریم و با مهمان ها بیشتر حرف بزنیم و بیشتر بخندیم.اصلا مهمانها به کنار فرض کنید ساعت مهمانی قرار نیست تغییر کند اما از قبلش 5-6 ساعت وقت و انرژی خود و خانواده را صرف کنیم که دیزاین غذایمان خیلی شیک و عالی باشد.واقعا ارزشش را دارد؟قرار نیست اینقدر همه چیز پیچیده باشدقرار است چند لحظه بیشتر با هم باشیم همین.

امسال تا الان چند جا دعوت بودیم:اولی که تولد "کا" بود.که شرحش در پست قبلی رفت.نرفتم اما واقعا شجاعتش را پیدا نکردم توضیح دهم که چرا نمی آیم.بعدی همین مهمانی بود که بالا توضیحش را دادم اینقدر شوکه شدم که  افطاری بعدی را کنسل کردم واقعا احساس گناه میکنم این همه غذا این همه ریخت و پاش چرا؟حال و هوای خودم که حسابی از بیکاری و شغل باقالی یافته ام گرفته بودبه همین خاطر افطاری بعدتر که جمع خودمانی تر بود را قبول کردم گفتم میروم و یاد گذشته های نه چندان دور را زنده میکنم رفتم .بدتر از قبلی ها حالم گرفته شد:سه مدل غذا اینقدر عصبانی بودم که دو تا مراسم بعدی که دعوت بودیم را نرفتم.اما فکر میکنم" نرفتن" و" قهر کردن" اعتراض خوبی نیست.از این به بعد با میزبان شرط میکنم که حق نداری بیشتر از یه مدل غذا بپزی .بله، حق نداری! یک همچین مهمان دموکراتی هستیمالبته ایشان حق دارند اما من هم حق دارم که نروم. اگر حوصله ای بود هفته ی اینده دعوتشان میکنم و بلند هم اعلام میکنم که اصلا در مراسم افطاری با دو مدل غذا شرکت نخواهم کرد.البته هنوز مرددم که اینقدر صراحت و نرفتن های قبلی و بعدی کار درستی هست یا نه.چون مراسمهایی که نرفتم اولین بار دعوتم بود اما خوب استنباطم بعد از حضور در اولین مراسم این بود که بانوان محترم در میزبانی نوبت خودشان  قطعا اجازه نخواهند داد که پیچیدگی و میزان چشم در آوری (عجب واژه ای مطلوبی) غذا افت کند.خودم هم هنوز واقعا نتوانستم با دلم کنار بیایم چون میدانم مهمانی من هم آن قدر ها که ایده آل خودم هست ساده نخواهد بود.دوست داشتم وقتی نوبتم بود شیربرنج درست میکردم.یا مهمانی بعدی  نان سنگک داغ با پنیر وسبزی باشد یا اگر قرار بود حتما پختنی  باشد خیلی پیچیده اش کته گوجه باشد.فعلا که در جدلم با خودم با وقت و کارهایم با اوضاع اقتصادی از همه مهم تر با  انگیزه ای که ندارم چون انگار افطاری ها فقط محل خوردن و چشم در اوری شده اند.کاری برای بقیه از دستم بر نمی اید فعلا باید خودم را قانع کنم و راهی پیدا کنم که فلسفه ی افطاری ام غیر از خوردن باشد.شجاعت اینکه حرف و حدیث و طعنه و کنایه ای از ساده بودن غذایم بشنوم را داشته باشم از همه مهمتر انقدری خلاق و عاقل باشم که به مهمان هایم خوش بگذرد و افتخاری که از افطار دادن یک روزه دار نصیبم میشود را واقعا حس کنم. میخواهم احساس کمبود نکنم و نخواهم داد بزنم که من میتوانم n مدل غذا درست کنم ولی خیلی ادم متفکری هستم و میخواهم پیشرو افطاری ساده در خانواده و فامیل و جمع دوستان باشم.بیشتر به خاطر این است که مرددم و هنوز نتوانستم خودم را قانع کنم میزبان افطار باشم.شاید نوشتنش ساده باشد اینکه من میخواهم اینطور باشم اما سخت است چون درگیر قضاوت دیگران هستم.میدانم خواسته یا ناخواسته  فکر قضاوت و برداشت دیگران رویم تاثیر میگذارد.روی همه ی ما کم و زیاد تاثیر میگذارد هر چند بعضی ها هم انکارش کنند.حرکتم در راستای این افق کند است.هنوز به قدر کافی شجاع نشدم.اما دنبالش هستم.فکر کنم با یک مهمانی ترسم بریزد.هرچه بادا باد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد