افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

آن روزها

قسمتی از متن همون نوشته ی قبلی ست به علاوه ی حرفای خودم.کسی جای من حرفامو گفته بود.منم خیلی دوست دارم بنویسم ازش تا 

 سبک شم ولی وقتی برای غصه خوردن هم برای خودم نذاشتم.

"پنج روز ، او از ساعت هشت و نیم صبح از خانه میرفت و ساعت شش نیل را مهد کودک برمی داشت و به خانه برمی گشت.سودا فقط دو ساعت را با پسرش میگذراند.ابتدا او را حمام می کرد و بعد شیرش می داد و او را در گهواره اش می خواباند. او همیشه از اینکه  چنین وقت کمی برای توجه و رسیدگی به نیل دارد ،ناراحت بود اما به خودش یاد آوری میکرد که حالا نیل کوچکتر از آن است که به این دلیل از سودا ناراحت شود.(آیا واقعا نمیفهمند؟ روزهایی که فندق پشت سرم گریه میکرد و من در رو روی گریه ش می بستم و میرفتم یادم میاد و اشکهام بند نمیاد ،هنوز برام عادی نشده.هنوز داغش سرد نشده.روزهایی که از سر کار با گریه برمی گشتم و اشکهامو توی کوچه پاک میکردم و میآمدم داخل خانه)
صورت نیل با دیدن سودا چنان شاد میشد و به آغوشش میپرید که انگار سودا جالبترین موجود زمین است.(چقدر هر دو خوشحال میشدیم .هم من ،هم فندق.توی بغلم تا جایی که میشد به خودم میچسبوندمش.اگر هر روز هر ساعت پیش هم می بودیم از هم خسته میشدیم؟نه.مطمئنم که نه.عاشقانه هایی که میشد از لحظه لحظه های با هم بودنمون نوشت.چرا اون روزا گذشت.)
آن موقع پر زحمت ترین و البته خوشایند ترین دوران زندگی سودا بود."

باورم نمیشه میشه برنگردم دوباره تو اون شرایط؟

دوباره یعنی میخوام برم سر کار؟

یعنی چی میشد که میتونستم یه خورده رو شرایط یکی دو سال دیگه م حساب کنم بعد اون وقت برم سر کار.

احساس میکنم انصاف نیست.

پی نوشت:

از کتاب زمین ناآشنا دثر جومپا لاهیری


نظرات 10 + ارسال نظر
مهتاب چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 14:47

می دونید چیه این که چقدر پیش کودک بمونید هم مهمه ولی اینکه وقتی پیشش هستید رو چگونه باهاش سر می کنید مهمتره .یعنی می توانید از عروسک استفاده کنید یعی کنید ا با استفاده از نقش عروسک کودک رو قوی بار بیارید جوری که کم کم یاد بگیره اگه مامانرو الان نمی بینی .نباید حس تنهایی و ترس بهش دست بده....
ولی واقعا اگه نمی تونید بیرون کار کنید تدریس خصوصی در منزل نمی دونم اگه زبان تون خوبه تدریس زبان یا کاری که از منزل بشه انجام داد شاید اینطوری بشه کاری کرد..

این مساله که مهم کیفیت با بچه بودن هست رو تا حدودی قبول دارم ولی در کل وقتی باهاش باشی فقط از نظر کمّی هم خوبه.وقتی سر کاری که حداقل ۳۵ در صد شبانه روزم باهاش نیستی.۳۰ درصدشم که خوابه.و اون سی درصد باقی مانده هم وقتی سر کار هستی معمولا خسته ای یه مقدارشو میخوای استراحت کنی.وقتی برای فعالیت های مشترک و اینا کم میمونه.
کارای تدریس واقعا اونطوریا برای متخصص های اون رشته هم کم درآمد هست.
میگم برای دو سه سال باید پیشش باشم

مهتاب چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 14:37

سلام
از صمیم قلبم ارزو می کنم بهترین راه در مسیر زندگیت قرار بگیره

سلام
ممنون دوست خوبم

نسرین یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 06:13 https://yakroozeno.blogsky.com/

فدای مهرت افق جان
برات بهترین آرزوها رو دارم.

سپاس از قلب مهربونی که داری

دانشجو شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 22:50 http://mywords97.blogfa.com/

کار کردن خانومهایی که فرزند دارند بسیار سخته. متاسفانه هرچه سطح مالی پایین تر باشه و حمایت خانواده ها (به دلایل موجه یا غیرموجه) کمتر باشه سخت تر میشه. حمایت های اجتماعی هم نداریم اصلا. نبودن فرزند پیش آدم و خستگی مادر به خاطر کار مهمه و البته بی پولی هم مهمه. نمیدونم دقیقا شرایطتون چیه اما شاید یه مهد ارزون قیمت یا یه همسایه مطمین که با هزینه کمتر از فرزندتون نگهداری کنه شاید چند ساعت در روز. الان چون متاسفانه شغل کمه برخی افراد خوب هم هستند که با هزینه کم شاید برخی کارها رو انجام بدن. مثلا قبل از کرونا یک خانه بازی بود که چند ساعت در روز بچه ها رو نگهداری می کرد با هزینه کم.... بهرحال تلاش برای کسب روزی حلال از جهاد در راه خدا باارزشتره. تازه این حدیث رو برای آقایون گفتند برای مادرها که خیلی بیشتر. براتون دعا می کنم. تبادل دعا کنیم!!

آه دوست عزیز
مشکل اینه که باید کنار فندق باشم نه لزوما پیدا کردن مهد یا پرستار یا حتی نگهداری از اون توسط خانواده ی خودم
واقعا کارم رو سخت پیدا کردم
به ددرآمدش هم سخت احتیاج دارم
و میدونم اگه قید کارم رو الان بزنم به مشکلات مالی شدید میخوریم.ولی از لحاظ روحی آسیبهایی دیده که به نظرم‌اگه الان از کنارش برم و دوباره برم سر کار دیگه قابل جبران نیست.حداقل تا ۶-۷سالگی ش باید پیشش باشم.
خلاصه که چشم انداز جالبی نیس.
حتی به پدرش هم‌به اندازه یمن احتیاج داره ونمیتونیم و نمیخوام که اونو راهی یه ش غل دوم کنم که از لحاظ مالی بهتر شیم‌
من برای شما دعا میکنم.شما هم برای من دعا کنید

نسرین جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 01:41 https://yakroozeno.blogsky.com/

من هر وقت کامنتای خوب شما رو جایی می خونم بهتون سر می زنم. ساعات کمی برای اومدن روی نت را دارم.
متاًسفم وضع مملکت اینقدر در هر موردی بخصوص در مورد زنان ناعادلانه هست.
شک ندارم با دونستن شرایط زندگیتون و محیط، بهترین تصمیمو می گیرید.
براتون بهترین آرزوها رو دارم.

ممنون از آرزوی خوبت نسرین جان .
شما قدمت روی چشم ما جا داره.میدونم گرفتاری های خاص خودتو داری
دست پر خیرت ان شاالله که مستدام باشه

مامان فرشته ها پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 17:06

من واقعا متاسفم که دلتون رو بیشتر به درد اوردم اما باور میکنید سال ۸۲که من رفتم سرکار اوضاع اقتصادی همینقدر افتضاح بود همسرم سال ۷۷لیسانس گرفته بود اما کار گیر نمیورد من هم با مدرک لیسانس سال ۸۸شرکتی بودم اصلا نمیدونم چطور وارد این زندگی شدیم ما در جنوب جهاز هم نداریم دیگه خودت بدون چه اوضاعی بود الان دخترم میگه مامان تو مجبور بودی واقعا سطح زندگی من الان با اینهمه زجر همسطح برادر هام نیست چون شغلشون ازاده اما خدا رو شکر زندگی ابرومندانه ای داریم و دخترم میگه مامان خدا رو شکر کارمند هستی فقط یادت باشه وقتی بچه بزرگتر شد هرگز این روزها رو براش تعریف نکن چون غصه میخوره اشتباهی که من کردم من خیلی صبور بودم خونه کوچیکی (۸۰متری)که فقط دو اناق بود و پدر شوهرم بهمون داده بود رو توسعه دادم اب و برق گرفتم واسش مجهزش کردم بعدتر اومدم خونه بزرگتر ساختیم این خونه کوچیک رو پس انداز زندگی دخترام گفتم باشه که پارسال خانواده همسر زدن زیرش گفتن سهم دخترامون هم هست و عملا زحمات من بر باد رفت و من بالاخره باهاشون قطع رابطه کردم و چون شهر کوچیکه نخواستم ابروشون بره فقط سپردمشون به خدا در جواب مهربانوی عزیزم من نه عقل الان رو داشتم نه اصلا فکر میکردم زندگیم اینطور پیش بره متاسفانه حرف شما درسته من روزگار سختی رو گذروندم

عزیزی شما فرشته ی مهربون.
متاسفانه امیدی نمیبینم که شرایط برای کاریابی من بهتر بشه.و در واقع میگم همین تصمیم رو اگه زودتر گرفته بودم خیلی کمتر فندق کوچولو اذیت میشد و جبران آسیب ها آسونتر بود.
در باره ی اتفاقی که برای اون خونه هم پیش اومدم واقعا متاسفم.مسلما درد اینکه ببینی به خاطر آینده ی بچه ت بهش آسیب رسوندی و رفتی سر کار و درآمدتو که ذره ذره ش اشک بچه ت توش بوده جایی سرمایه گذاری کردی که هیچ شده ،خیلی خون دل داره.
امیدوارم خدا همیشه سایه تو بالای سر فرشته هات نگه داره و این خودش یه نعمت بزرگ براشون هست

نسرین چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت 13:00 https://yakroozeno.blogsky.com/

چه موقعیت سختی دارید افق جان!
هیچ راهی نیست تا دو سالگی بچه را تنها نذارید؟

آخ نسرین جان
چی بگم.
نمیدونم از کی با من هستین.اما خیلی در به در دنبال کار گشتم.خانم بودم. متاهل بودم.سابقه ی کار نداشتم(.حالا که دیگه بدتر هم شده.سنم بالاتر رفته از فارغ التحصیلیم و دانشم فاصله گرفتم.یه بچه دارم).تا اومدم سر این کار.همزمان هم شرایط مالی خیلی به هم ریخته شد.فندق هم اومد و خیلی اتفاقات دیگه.اگه این کار رو رها کنم امیدی ندارم که بعدا بتونم کاری در این سطح درآمدی پیدا کنم
امیدوارم بتونم تا پایدار شدن شرایط روحی فندق با همین حقوق بخور و نمیر سر کنیم.
بعدا ؟بعدا نمیدنم چه خواهد شد.

مهربانو چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت 11:33 http://baranbahari52.blogsky.com/

افق جانم پستت رو که خوندم دلم به درد اومد چون تمام خاطرات کودکی مهردخت پیش چشمم زنده شد که مجبور بودم برم سر کار که زندگی دونفره مون رو بچرخونم و خیلی وقتا میومدم خونه (زود تر از هر روز) میدیدم بچه م چراغ خونه رو روشن نکرده نشسته تو تاریکی اتاق( پاییز و زمستون هوا زود تاریک میشه) یه ظرف غذای یخ کرده گذاشته و با بی میلی غذا میخوره .
الان مهردخت 22 سالشه و من هیچوقت نمیتونم این چیزا رو فراموش کنم .

کامنت فرشته جون رو هم خوندم و باز حالم بدتر شد نمیدونم پست بچه بستنی نیست که هوس کنی رو خوندین یا نه ؟ همین دوپست اخر بود .. دقیقا در همین مورد نوشتم و واااقعا مخالفم وقتی ادم توان مالی نداره که حداقل سه سال اول رو بمونه بالا سر بچه ش نباید بچه دار بشه
فرشته جون من میدونم چی میگی که الان گل دخترت 18 ساله ست ولی این اسیب ها جبران نمیشه ... کاش بچه ها رو تو این شرایط نیاریم !

ممنون بانوی مهر
ممنون که برام نوشتی.باور کن چند بار نظراتو میخونم و اشک از چشمام میاد.به جای فرشته ها به جای مهردخت و به جای فندق.به جای خود آن روزهایم.به جای خود این روزها و دغدغه های مالی تمام نشدنی ام.
نظرات شما رو که خوندم یه طورایی مصمم تر شدم که نرم سر کار.
البته دغدغه های مالی پا بر جا میمونه ولی دارم فکر میکنم اگر نیم وعده هم بخوریم بهتره تا اینکه به این روند آسیب زا ادامه بدیم.
امیدوارم مهردخت حالش خوب باشه و فرشته ۱۸ ساله هم همینطور.
امیدوارم روی همین نیم وعده هم بتونیم حساب ونیم تا یکی دو سال آینده.

مامان فرشته ها سه‌شنبه 25 خرداد 1400 ساعت 21:18

من واقعا میفهمم و‌درکتون میکنم من در یک مقطع زمانی که از نظر مالی وحشتناک بودیم همسرم کار نیمه وقت داشت ومن حتی نمیتونستم یک وعده غذا با حقوقش بپزم و سربار خانواده همسر بودم و خودم هم شرکتی بودم حقوق بخور نمیر داشتم که کفاف نمیداد مجبور شدم استخدام بیمارستان بشم حالا من میگم و شاید شما هم به حال من گریه کنیدمجبور بودم بخاطر کاهش هزینه ها چون بیمارستان در شهر خودم نبود بچه چهارماه رو بزارم برم شب کاری در شیفت های سخت از لحظه ای که میخواستم برم گریه میکردم تا میرسیدم به اون شهر بعد توی بخش اطفال و نوزادان به بچه های مریض مردم میرسیدم و چشمم به ساعت بود که بشه هفت ونیم صبح تا برسم خونه میشد هشت ونیم بچه رو تازه تحویل میگرفتم و ....یه مقطعی که بچه ام فقط یکسال و نیم داشت مجبور میشدم برم ۲۴ساعت شیفت بدم و در شهری که دو ساعت فاصله داشت اخ ۲۴ساعت که شاید ۲۴روز برام میگذشت برمیگشتم مثل جنازه تازه بچه تحویل میگرفتم خدایا چرا من اینقدر خودم رو اذیت میکردم چون چاره ای نداشتم من هیچ پشتیبانی نداشتم اخ که چقدر هم منت خانواده همسرم برای نگهداری بچه روی سرم بود و چقدر دخالت در تربیت بچه من هم همسایشون بودم واقعا روحم بیمار شد اگر میتونی و وضعیت مالیت اجازه میده مدتی استراحت کن و دوباره بعد از اینکه توانت بدست اومدشروع بکار کن اخ این گوشه اش بود ببخشید الان اون دختر چهارماهه ۱۸ساله هست اما روح و روانش خیلی اسیب دیده اما من مجبور بودم چون فقر وبی پولی بدتر بود

فرشته ی عزیز(مامان فرشته ها حتما خودشم یه فرشته س ؛-) )
ممنون که نوشتی برام.با تک تک کلنه هایی که گفتی ابراز هم دردی میکنم و پاش یه بار دیگه قلبم خودم شکست.
منم مدام بین این حس سرگردانم
فقر و بی پولی بدتره یا این آسیبی که دارم با رفتنم به فندق کوچولو میزنم.
مدام میگم پولو بعدا میشه بدست اورد اما سلامت و امنیت روانی برای بچه ها رو نه
البته به لطف وضعیت بی ثبات اقتصادی نمیشه حتی روی اونم حساب کرد و گرنه اگر مطمئن بودم همینقدر فقیر می مونیم یه خورده راحتتر قید همه چیزو میزدم.
نظرت کمک بزرگی برام بود
مرسی

فاضله یکشنبه 23 خرداد 1400 ساعت 14:33 http://golneveshteshgh.blogsky.com

هر چی حالتو خوب کنه

خودمم نمیدونم چی حالمو خوب میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد