امروز تصمیم داشتم برم شهرک صنعتی. نرفتم . ماندم خانه .حالا که افق کار نمایان شده گفتم از روزهای خانه ماندن لذت ببرم. بیکار بیکار هم ننشستم ،رفتم جواب آزمایشم را گرفتم و نشان دکتر دادم. نان گرفتم. نشستم و دست و پا زدن های نی نی را دنبال کردم و باز در فکر و انتظار فرو رفتم.تقریبا سه ماه دیگر .اولش گفتم روز شمار بیاورم و روزها را خط بزنم اما احساس میکنم این طوری اوضاع سخت تر می شود. بالاخره می آید. تا حالا انتظار کشیدن اینقدر به نظرم سخت نیامده بود.دفعه ی قبل که رفته بودم مطب دکتر یک خانم آمده بود انگار هفته های آخرش بود. منشی گفت خوب دیگه نوبت نمی زنم براتون. آخرین ویزیت. دردتون که شروع شد برین بیمارستان. آه کی نوبت ما هم میشود؟ کی مال هم می آید؟ منتظرم"
شخم زدن خاطراتم
مربوط به سه ماه قبل از تولد فندق بود
حالا آن انتظار برای خودش خوابیده
و سال قرار است بر ایشان نو شود
خاطراتتان را بنویسید.بعضی وقتا باید بشینی مرورش کنی مخصوصا آخر سال
آن هم آخر این سال ترسناک
سال نو بر همگی مبارک
سال نو بر شما و فندق مبارک
ممنون سال خوبی داشته باشین