-
کار و مادری
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 19:31
یواشکی از یکی از شاغلین اداره کار پرسیدم برای مرخصی زایمان و اینکه اصلا من درخواست بدم یا نه، گفت با این شرایط نه،مخصوصا که ما از همه چی دست شستیم و به شهر دور به خاطر کار اومدیم.چه باید کرد؟
-
دوراهی
جمعه 14 اردیبهشت 1397 11:31
دارم با خودم کلنجار میرم که شجاعتمو جمع کنم و جریان بچه و مرخصی زایمان رو مطرح کنم.یعنی میشه قبول کنن؟ دعا کنید.
-
سه پلشک اید و زن زاید ...
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 20:38
این ضرب المثل مشهور و شنیدین؟ "سه پلشک اید و زن زاید و مهمان برسد" حکایت من شده در گیر و دار فندق داری ،روزایی که وقت نکردم دندون پانسمان موقتم رو درست کنم و و شرایط کاری همسر و مادر و هزینه ها و غیره به ما زنگ زدن از شهر دور دور که برای کار بیاین!!! حالا من دارم با فندق میرم شهر غریب ،خونه نداریم،جا...
-
قبل از بارداری
شنبه 8 اردیبهشت 1397 13:53
از ما که گذشت ولی شما سعی کنید قبل از بارداری تمرین فوق سریع بودن کنید مثلا تو ربع ساعت ،حمام کنید ،خودتون رو خشک کنید و لباس بپوشید. یا تو نیم ساعت ،غذا بپزید و بخورید و جمع کنید. و خیلی کارای دیگه رو در عرض همین زمان های کوتاه انجام بدین. اگر هم اتفاقی قبل از کسب این مهارت ها باردار شدین،تو همون ایام بارداری هم...
-
ترس از بیمارستان ٣
جمعه 31 فروردین 1397 13:02
بهتون گفتم به خاطر کم شدن حرکت جنین یه با رفتم بیمارستان و کلا پشیمون شدم که بیمارستان زایمان کنم حتی!(باور کنید در این حد)،و چند هفته بعد با دو دلی به خاطر یک سری علائم کوچیک ،داشتم خودخوری میکردم که برم بیمارستان یا نه،نهایتا دل به دریا زدم و رفتم ،بعدش همه چیز مثل برق و باد گذشت مثل یک کابوس هنوز جلوی چشمم هست...
-
بالاخره
پنجشنبه 30 فروردین 1397 14:21
بالاخره فندق اومد گرفتارشیم ،در گیر و دار نیازهای اولیه هنوز وقت نکردیم بریم پیش دکتر مغز و اعصاب
-
ترس از بیمارستان ٢
یکشنبه 19 فروردین 1397 12:23
گفتم اینقد شوکه شده بودم که وقتی برچسب زدن روی دستم برای تحت نظر بودن یه چیزی شبیه بستری شدن شنیدم احساس کردم افتادم توی یه گرداب،الان؟بستری؟بچه؟نارس؟افت ضربان ؟دیگه به بقیه چیا سعی کردم فکر نکنم. رفتم دکتر میگه سونوها به ترتیب بده،منم از آخر سونوها روگذاشتم ،گفت به ترتیب یعنی از اول به آخر،(حقیقتا من برام مهم نیس که...
-
ترس از بیمارستان
جمعه 17 فروردین 1397 10:13
اشتباه نکنید،فوبیا نیست،نتیجه ی حضور یک روزه در بیمارستان است برای کاهش حرکت جزئی (الان جزئی هست به نظرم میاد اون موقع مهم به نظر میرسید)رفتم بیمارستان مثلا x شلوغ پلوغ ،دو بار نولر قلب ،و گفتن اینکه باید معاینه بشی اگه نمیخوای باید معاینه بشی انگشت بزن برو،منم هاج و واج که یعنی چی ،بدون توضیح انگشت بزنم از خطرات یا...
-
سهل و ممتنع
جمعه 10 فروردین 1397 11:54
تا حالا سخن سهل و ممتنع شنیدین؟حتما شنیدین حتی اگه نمیدونستین.نمونه ش : به دکترم گفتم چطوری بخوابم؟ گفت هرطور راحت تری!!! واقعا اینکه میگن بهشت زیر پای مادران است راسته،چون اگه شایعات راست باشه ،بستر سبز و نرم و لطیف باغ بهشت هم نصیبشون نمیشه چون نمیتونن رو زمین بخوابن و احتمالا تو هوا خواهند بود.من که این مدت اینقد...
-
شاید گفتن ،آسانترش کند
سهشنبه 7 فروردین 1397 19:25
بالاخره باید میگفتم،از روزی که سونوگرافی درباره ی بطن سوم مغز جنین گفت من گریه کردم و در سکوت خودم گریه کردم،نمیتوانستم درباره اش به همسر یا مادر بگویم ،مدام میپرسیدم چرا؟ همه چیز که داشت خوب پیش میرفت ؟افتادم داخل سایتها و این طرف و اون طرف،حرفی که سونوگرافیست به من زد این بود:بطن سوم مغز در حال حاضر در محدوده ی...
-
خطر بلعیده شدن توسط اژدهای کوچک
دوشنبه 6 فروردین 1397 14:59
شگفت انگیز نیستن؟بچه های این دوره زمونه رو میگم ،سیر وقایع زیر رو دنبال کنید : در گردهمایی فامیلی عیدانه: مثلا من:آقای همسر ،صبح چی خوردی؟ آقای همسر:نون و حلوا (مانی ،جیگیمیل سه ساله در حال گوش دادن میباشد) چند دقیقه بعد ،در حال نجات دادن زوج شکلات باقی مانده در ظرف از دست مانی ،به عنوان باقیات صالحات برای آقای...
-
باردار آزاری در تلویزیون
پنجشنبه 2 فروردین 1397 20:22
بله!هم اکنون در شبکه ٢،تبلیغ آزار دادن بانوان بارداران است.حتی از راه دور چه بسا کسی واقعا سمنو بخواد و سمنو هاشون رو قبل از عید خورده باشه و برنامه کلاه قرمزی هم هی به این بارداران بی نوا بگه سمنو نمیدیم به کسی.
-
بهار من
سهشنبه 29 اسفند 1396 13:13
دیشب خواب دیدم آمده بودی چند ماهه شدی ،نمیدانم چند ماهه فقط میدانم از آنهایی بودی که نمیترسم بغلشان کنم مثلا شش ماهه و این حدودها! سالم و سرحال بودی پیش خودم میگفتم دیدی بیخود نگران بودی ،دیدی هی چ خبری نبود،دیدی همه ی ان قرص و دارو ها و آن حرف دکتر بعد از سونوگرافی مشکوک فقط یک توهم بود.اما همه ی خوشی ها توی همان...
-
کوری خودخواسته
شنبه 26 اسفند 1396 14:29
در اقدامی متهورانه -به منطقی یا غیرمنطقی بودنش کاری ندارم- سایتها و وبلاگ های پزشکی رو فیلتر کردم تا این روزها بگذره ،نمیدونم تا کی!خدا رو شکر (!!!) دکترم هم ایام عید نیست و خبری از ویزیت هفتگی و کشف احتمال اشکال جدید نیست.خسته شدم خوب!مادرا هم حق دارن یه مدتی از نگرانی مرخصی بگیرن!هر روز یه قضیه جدید،یه سونو یه...
-
حال ما خوب است اما تو باور نکن
چهارشنبه 23 اسفند 1396 12:25
این روزها همه احوالات من و فندق رو می پرسن،من هم لبخندی میزنم و میگویم خوبیم،بذار خودمونو کور کنیم ،چی میشه مگه؟
-
وقتی نمیدونی چی بگی و چی کار کنی!
جمعه 18 اسفند 1396 23:14
وقتی میخوابی و پهلوهات خشک میشه و درد میگیره و ضربات متعدد به هر سمت که میچرخی داخل پهلوهات میشینه(که انگار جاشو تنگ کردی!) ،رو مبل میشینی ،خیلی وا میری کمرت قوز میشه، رو زمین میشینی کمرت و زیر پات خشک میشه،رو صندلی میشینی ،اینقدر که سفت و خشکه ،خسته میشی،راه میری ،خسته میشی.وایمیسی پاهات باد میکنه بازم خسته میشی ....
-
بداخلاق شدم؟
سهشنبه 15 اسفند 1396 12:16
در این روزگاری که کلا قطع ارتباط با آدمها کردم یکی از همکلاسیای کلاس زبانی که ٤سالی ازش میگذره بهم پیام داده بود و احوالات پرسیده بود.همون موقع هم خیلی با هم صمیمی نبودیم و کمی برام تعجب داشت احوالپرسیش بعد از ٤ سال.کلادر دوره ی بیکاری که افسردگی گرفته بودم و دوست نداشتم با کسی صحبت کنم و توضیح و سوال که چی کار میکنی...
-
کوری
شنبه 12 اسفند 1396 12:01
"بگذار دیدن تو را با دردرها آشنا کند اما هرگز آرامش را به قیمت کوری طلب نکن "جمله ای هست که قبلا بهش اعتقاد داشتم ولی الان کم کم دارم درموردش تجدید نظر میکنم. الان یه کم به نظرم از سرِ دل خوش هست و توی دلم میگم "برو بابا دلت خوشه"و خیلی چیزا دغدغه های بی اهمیت و مسخره ای هستن که شاید یه روزی برایم...
-
طوفان
سهشنبه 8 اسفند 1396 20:37
بعضی وقتها اینقدر همه چیز آرام جلو میرود که اصلا فکر نمیکنی طوفانی هم ممکن است وجود داشته باشد ،آرام که میگویم منظورم این نیست که همه چیز راحت و روان است بلکه خرده مسائلی هست که تا قبل از طوفان به نظر مساله می ایند و بعد از آنکه طوفان آمد همه شان مثل یک جوک به نظر میرسند ،حتی از خودت بدت می آید که اصلا جزء مشغولیت...
-
کوههای بلند
جمعه 4 اسفند 1396 15:48
فیلم "اورست" رو دیدین؟داستان صعود دو گروه کوهنوردی به قله ی اورست هست. من جریان فیلم رو تعریف نمیکنم که اگر خواستین ببینیدش داستان لو نرفته باشد. حرفم کلا درباره ی فلسفه ی صعود است.اینکه یک قله ای وجود دارد که بلندترین قله ی دنیاست و اینقدر ارتفاعش زیاد است که اکسیژن کافی برای نفس کشیدن وجود ندارد آیا دلیل...
-
به هیچ کسی چیزی را که نمیخواد،ندهید.حتی زندگی؟!
دوشنبه 30 بهمن 1396 10:21
باید میرفتم ازمایش بدهم،آن هم اول صبح و ناشتا.این روزهای که در حالت عادی اش هم جان ندارم چه رسد سر صبح و گرسنه.به هر زحمتی از جا کنده میشوم میروم ازمایش میدهم و بی حال تر از قبل برمیگردم،سرگیجه دارم احساس ضعف میکنم ،شک دارم حتی بتوانم لباسهایم را عوض کنم و بعد دوباره بخوابم،دوباره یعنی بعد از شب زنده داری ام که تا خود...
-
افق بهبود اقتصادی
چهارشنبه 25 بهمن 1396 12:30
احتمالا باید تیتر میزدم مقاومت اقتصادی.بین برنامه های بهبود یک ذهنیت اقتصادی محوری هم داشتیم که درست خرج کنم و بهتر سرمایه گذاری و پس انداز کنم، قدم اولش نوشتن خرج و برج ها بود و بین این نوشتن ها یه راه حل پیدا کردم : در خانه ماندن! خیلی ساده و شیک. نگاه که به لیست مخارج که میکنم روزهایی که از خانه بیرون زدم حتی برای...
-
درد ضربان دار
دوشنبه 23 بهمن 1396 19:02
تاپ تاپ-بوم بوم-تاپ تاپ- بوم بوم ،خودم بودم که مدام تعجب میکردم از روزهای بارداریم که چقدر خوب دارن میرن جلو،اینم برای این که از تعجب بیرون بیام: یادم بود که دندانپزشکی درد دارد اما تا به حال اینقدر با زجر غذا قورت نداده بودم واین درد ضربان دار را یادم نمی آید که تجربه کرده باشم .درد بدتر از آن این است که نمیدانم حال...
-
درد سخت تر
پنجشنبه 19 بهمن 1396 19:23
یه ضرب المثلی هست که میگه انتظار از درد دندون بدتره ، انتظار از درد دندون بدتره، انتظار از درد دندون بدتره بااین تاکید سه باره این روزها که ما شکل علامت سوال و دستگاه شمارش شده ایم ،فرصتی پیش آمد که صحت این قضیه رو چک کنیم.یک شب بی خوابی کامل از دندان درد.و دوندگی در پی درمانش در روز بعد.استرس مضاعف عکس برداری و اشعه...
-
بچه م چه شکلی میشه؟
جمعه 13 بهمن 1396 09:02
در بین همه ی دغدغه هایی که آدم در دوران بارداری تجربه میکند شاید شکل و قیافه ی بچه اصلا توی هزار تا فکر و خیال دیگه گم بشه. یه سری شایعاتی هست که میگن اگه خانم باردار هوس چیزی کرد و بهش نرسید احتمالا بچه ش یه شکلی شمایلی از اون خوردنی رو در میاره .مثلا یه رد سیاه شاید نشانه ی هوس بادمجان باشد یا چند تا دونه ی قرمز...
-
شکوفایی روزهای بیکاری
یکشنبه 8 بهمن 1396 17:17
احساس میکنم طی این یکی دو سالی که بیکار بوده ام یا در باقالی فروشی کار سبک و کوچکی داشته ام مغز و بدنم آن چنان تحلیل رفته اند که کارهای روزمره ی کوچک هم برایم کوه بزرگی حساب میشوند .در واقع نه اینکه کار بزرگی داشته باشم ها نه،همان کارهای عادی را هم انجام نمیدهم و هی پشت گوش می اندازم .نه اینکه بیکارم احساس میکنم همیشه...
-
شروع بعد از بُریدن
پنجشنبه 5 بهمن 1396 22:01
کاری ازم برنمیاد.بالاخره بعد از بریدن هم آدم باید شروع کنه فعالیتای مثل وبگردی و کتاب خوندن هم نتونست کمکم کنه.فقط میدونم باید از خونه بزنم بیرون.کجا؟ نمیدونم.خونه ی مامان اینا هم نه.کلا بیرون.باید شروع کنم خودم را اینقدر غرق چیزی کنم که گذران این روزها برایم اسان شود.یه تقسیمات سلولی و نحوه ی جذب آهن و ماهیچه های...
-
شرمنده ولی بُریدم
یکشنبه 1 بهمن 1396 09:05
تا حالا اینقدر درگیر شمردن روزها و انتظار بودم که به آن طرف قضیه نگاه نکرده بودم :به نه ماه یا به قولی چهل هفته خویشتن داری.حالا بماند که میگویند از سه ماه قبلش هم باید إل کنید و بل کنید.باز هم بماند برای ما بخشی از این روزها در بی خبری و خوش خوشانی گذشت.پیش خودم میگویم آنهایی که ازسه ماه قبل شروع میکنند اوضاعشان چطور...
-
پایش برنامه های بهبود
جمعه 29 دی 1396 11:04
بهله ما قرار بود بهتر شویم و کمتر به دنیا و اطرافمان غ خرده بگیریم که چیزی سر جایش نیست اما اوضاع کمی چپلکی از اب در امده.خوب غر نمیزنم و ایراد نمیگیرم اما این روزها کلا شده ام ادم تارک دنیا انگار. کسی نیست که باهاش حرف بزنم دامنه ی صحبتم از همسر و پدر و مادر آن طرف تر نمیرود در حد سلام ،خوبی؟ چه خبر؟ و من خبری هم...
-
یاداوری
چهارشنبه 27 دی 1396 14:01
بعضی روزا باید به خودم یاداوری کنم که من یه مادرم نه خدا. نگران نباشید هر روز همه دارند یاداوری میکنند که من مسئول گلم هستم اما تا کجا؟میتوانم مثل شازده کوچولو رویش یک حباب شیشه ای بگذارم و از همه ی ماجراها حفظش کنم؟