-
چی بخورم؟
شنبه 23 دی 1396 21:00
الان رفتم تو فاز تصمیم گیری مهم و تلخ! اینکه چی بخورم؟غم و غصه یا فست فود ؟چی کار کنم؟ دارم کلافه میشم.دارم میرم تو فکر همون باقالی فروشی.یا ادامه تحصیل الکی !قبلا ها از آن عشق علم ها بودم،آنها که میخواهند جلو و جلوتر بروند و مقاطع تحصیلی را دو تا یکی کنم و در بحر شیرین علم غرق شوم.اما حالا بریده ام. میخواهم مادر خوب...
-
استقبال گرم
شنبه 23 دی 1396 16:57
تقریبا تصادفی گذرم افتاد و رفتم دبیرستان محل تحصیلم .هرچند روزای سختی رو توش گذروندم (سخت و بی نتیجه -حداقل تا الان-)اما دلم براش تنگ شده بود تغییر کرده بود.کادر اداری و تا حدودی معلمها.داشتم پرسان پرسان با شکمی اندک قلمبه میرفتم سراغ دبیرهایم را بگیرم.کمی نگای سر و وضعم کردند و نگاه سردی انداختند و جوابم را دادند. من...
-
مامان!حرفمو پس میگیرم
سهشنبه 19 دی 1396 20:48
مامان جان،عزیزم،من اشتباه کردم حرفمو پس میگیرم ،به هرجهتی که دوست داری ،با هر ابزاری که دوست داری (سر،دست، پا،آرنج،زانو،کمر...) با هر شدتی که دوست داری ضربه بزن( هر چه شدیدتر و زیادتر بهتر).وقتی نمیزنی نگران میشوم.مثل این دو روز که در خانه مانده ام و در خلسه فرو رفته ام و تو هم گویا لا لا کرده ای.هر ثانیه برای انتظار...
-
مامان! داری اشتباه میزنی.
شنبه 16 دی 1396 11:17
مامان ،عزیزم، داری اشتباه میزنی .اونجایی که شما داری پاهاتو پرت میکنی و فشار میدی بلکه در خروجی باشه که باز شه و شما بیای بیرون ،در نیست.یه خورده حوصله کنی در اصلی خودش باز میشه و شما ان شاءالله راحت ، سُر میخوری میای بیرون.این جای دم دستی که شما بهش لگد میزنی روزگاری شکمِ زیادیِ صاف من بوده که الان شده تپه ی عمودیِ...
-
حکایت ما و شغل ها ١
جمعه 15 دی 1396 13:33
دنبال کار بودم (و هستم) و عصبانی و درمانده از گشتن و نیافتن جایی که ما را بدون سابقه کار بپذیرد تا اینکه جریان طرح کاروزی پیش آمد و بارقه ی امیدی در دل ما زده شد.در جست و جوی همان کار رایگان چهارماهه به کجاها که نرفتیم ،(شرحش در یکی از پستهای گل یا پوچ آمده ) زنگ زدیم شرکت x برای کارورزی و گفتن اشنا دارید؟گفتم...
-
سیگار
چهارشنبه 13 دی 1396 16:34
ما که ادم بدبینی نبودیم داریم کم کم به شک می افتیم که چطور شده ؟آیا همه تصمیم گرفته اند در ایامی که ما بارداریم استعمال سیگار در کوی و برزن را در برنامه ی روزمره ی خود بگنجانند؟قبلا ها اینقدر سیگاری نمی دیدم چی شده یه دفعه؟؟؟
-
کسی درکت نمیکنه؟
شنبه 9 دی 1396 11:35
میخواستم و میخواهم بهتر شوم ،از خیلی چیزهایی که اطرافم نمیگذارند خوبتر شوم غصه میخورم قبلترها گاهی حال دلم را با کسی میگفتم با مادر ،پدر ،همسر،دوست یا حتی اینجا توی این وبلاگ ،اما یک رویه جدید پیش گرفته ام و با اینکه از مشکلاتم کم نشده اما اینکه پیش خودم نگهشان میدارم، حالم را بهتر از قبل کرده.قبل تر ها بعضی وقتها غصه...
-
دوستی خاله خرسه وار قوانین حمایتی مادران
سهشنبه 5 دی 1396 13:17
گویا از وقتی مشخص شده که باید جمعیت زیاد شود و خانمهای شاغل به بچه داری تشویق شوند همه آستین همت بالا زدند که به هر نحوی قوانین گوناگون بچینند تا از قافله عقب نمانند و من در عجبم از این دوستی عمیق و بی غل و غش که دارد میشود چماق خاله خرسه و کسی ان را نمیبیند. افزایش مرخصی زایمان اول از چهار ماه به شش ماه و بعد حالا...
-
درد سخت
یکشنبه 3 دی 1396 18:09
درمورد زایمان و دردش حرف زیاد شنیدم. خوب من تجربه ای ندارم از این بابت ،اما احساس میکنم سخت تر از انتظار نباشد.انتظار و ابهام و بلاتکلیفی. آن موقع ها میگفتم چرا بارداری را هفته به هفته میگویند،و مثل قدیم ماه به ماه نمیگویند.کار به چند و چون علمی اش ندارم اما مغز آدم منفجر میشود از اینکه ٢٨روزی که مثل ٢٨قرن میمانند...
-
یلداستیزی
شنبه 2 دی 1396 20:01
اعصاب ندارم ،سرزنشم نکنید فقط چند لحظه تامل کنید. ما یلدایمان را بدون هندوانه یا کیک هندوانه ای یا ژله ی هندوانه ای سپری کردیم.شام هم نون پنیر سبزی خوردیم.حافظ هم نخواندیم.سفره هم نچیدیم با تزیین انار و جام شیشه ای.هیچ کار خاص یلدایی هم نکردیم دو سه تا خانواده نسبتا ناقص بودیم(یکی از اعضایمان ان شب نبود) دور هم نشستیم...
-
مامان عقده ای
چهارشنبه 29 آذر 1396 11:06
خیلی توقع زیادی هست که بگم تو این آب و هوا بچه هاتونو بیارین بیرون؟ خوب چی کار کنم دلم میخواد نی نی ببینم اونم نی نی خیلی کوچولوی چند روزه خسته شدم از بس لباسا رو باز کردم و تا کردم ،قوه ی تخیل درست حسابی هم ندارم که یه نی نی تازه متولد شده رو تجسم کنم.روزها هم انگار طلسم شدن اصلا جلو نمیرن.باورتون میشه هنوز آذر هم...
-
ریاضیات بارداری
چهارشنبه 22 آذر 1396 11:50
x یا y واقعا فرقی میکند؟ دختر یا پسر شدن صرف نظر از همه ی حقایق علمی پزشکی و زیستی برای من مثل یک دستگاه دو مجهولی x , y بود. میگفتم فرقی نمیکند بالاخره حل میشود حالا یا x اول پیدا میشود یا y . این دو تا فقط دو تا حرف هستن برای توصیف چیزی که نمیدانیم.حتی حالا که کشف شده میگویم چرا هنوز احساساتم تغییر نکرده.آخه مامان...
-
آرزوهای خطرناک
شنبه 18 آذر 1396 10:17
زمان به کندی جلو میره و بیکاری باعث میشه هزاران فکر و خیال عجیب غریب سراغم بیاد که گاهی منتهی میشه به آرزوهای عجیب و غریب. فرقی نمیکند کجا ،هر از گاهی که بیرون قدم میزنم ،فقط بچه ها را میبینم به خصوص کوچولوتر هایشان،جاهایی که فرصت میشود خیلی کوچول تر هایشان (در حد چند ماهه)را ببینم که دیگه بدتر.افسردگی پیش از زایمان...
-
با مادران اینطور تا نکنید
سهشنبه 14 آذر 1396 10:06
وقتی مادر میشوی چه بالقوه چه بالفعل به هزار مورد با ربط و بی ربط حساس میشوی که مبادا اتفاقی برای بچه بیافتد ضمن تشکر از همه ی دست اندرکارانی که برای سلامتی بچه ها دل میسوزاند و مدام در حال خلاقیت و نواوری در روش ها و ابزارآلات و ادوات برای رفع نگرانی های ایجاد شده برای هزار و یکمین مورد(و موارد جدیدتر)هستند لطفا کمی...
-
هنوز باید رفت
جمعه 10 آذر 1396 01:58
روزا میگذره با فندق، با خودم ، با زندگی و هنوز هم هست روزایی که غصه میخورم و احساس میکنم حقم این نبود.روزایی که فکر میکنم به قدیمترها و آمال و آرزوهایی که برای بهتر کردن دنیا داشتم.وقتی میبینم بعضی وقتا بیخیال شون شدم و گفتم "به جهنم بذار هر چی میخواد بشه ،بشه "احساس پیری میکنم.فکر میکنم دیگه برای جلو رفتن...
-
چی بودیم،چی شدیم؟
دوشنبه 6 آذر 1396 10:37
"کا" اومده خونه ،هنوز انقدر بزرگ نشده که از کنار چیزهای احمقانه راحت بگذرد. نمیدونم چی شد سرم را چند بار سریع به این طرف و ان طرف چرخاندم ،و "کا" میزند زیر خنده .من با تعجب نگاه میکنم اصلا نمیفهمم از چی خنده ش گرفته.سرش را مثل من تکان میدهد و از تکان خوردن موهایش میخندد،کمی هم غصه میخورد که موهایش...
-
می شکنم
شنبه 4 آذر 1396 22:56
اصلا درست نیست ولی نتونستم مقاومت کنم خوب توقع دارید چی بشه با سه تا پیتزای گنده میان سراغ آدم بعد همشون هم با لذت شروع میکنن به خوردن،خوب من مقاومتم شکسته شد :-( بالاخره باز٨-٩ ماه مقاومت هم بهتر از قبلا هاست که ماهی دوبار فست فود میخوردیم. مقاومت در برابر نوشابه و جدیدا دلستر کماکان پا برجاست. ببخش فندق کوچولو.این...
-
کودک آزاری
پنجشنبه 2 آذر 1396 14:21
در عوض مادرآزاری هر از گاهی فندق ما هم مقابله به مثل مینماییم جناب فندق کلا سیستم تشخیص گرسنگی و سیری ما را مختل کرده ،غذا میخوریم دو قاشق مانده به پایان به جای اینکه احساس سیری سراغمان بیاید،احساس گرسنگی شدیدی بر ما حاکم میشود،در حالی که چند دقیق برای دریافت پیام صبر میکنیم بلکه مغز ما متوجه بشه دیگه فکم حوصله ی...
-
کی اینقدر قلمبه شدم؟
چهارشنبه 1 آذر 1396 10:10
کمی عجیب به نظر میرسد اما بعضی وقتهای هنوز انگار باورم نشده باردارم نمیدانم شاید دارم سخت میگیرم و قرار نیست همه ی ادمها خوشحالی شان را یک طور بروز دهند اما نمیدانم چطوری باید برای بارداری ام خوشحال باشم؟باید خیلی برنامه ریزی شده تر باردار میشدم یا خیلی انتظار میکشیدم تا برای هر روزم یک پست مفصل میگذاشتم که امروز فندق...
-
افق های روشن
جمعه 26 آبان 1396 13:54
بهله روزای خوبم میاد ١-رفتم دکتر ،وزنمو چک میکنه میگه خوبْ تپل شدی :-) بسیار شنگول شدیم از فتح قله ی وزن نرمال .بالاخره فندق داری و مادری فقط زجرو ایثار نیست .به ادم کمک میکنه به هدفهای خوبی که قرنها تو لیست اول هر سال نوش بوده ،سریعتربرسه؛چون یکی از درونت داره هلت میده جلو که زود باش ادم خوبی شو،مامان خوبی شو،من دارم...
-
مامان بالقوه
پنجشنبه 25 آبان 1396 22:12
حسابی احساس خامی و بی تجربگی میکنم،اگر میشد تکلیف خودم رو با خودم میدونستم دیگه اینقدر خود درگیری و استرس نداشتم. فندق وول میخوره ،از خودم میپرسم وای چی شده خیلی نشستم؟خیلی وایسادم؟زیاد از پله بالا پایین کردم ؟ دو دقیقه وول نمیخوره،از خودم میپرسم وای چرا وول نمیخوره؟وای چی شده وای چی نشده؟ خدایا خودت ما رو در ببر از...
-
افق بهبود
سهشنبه 23 آبان 1396 16:01
مثل اینکه افق های روشنی در حال آشکار شدن است. کارخانه باز محیط بازتری از چهار دیوار خانه است.با ادمهای بیشتری معاشرت داری و خلاصه وضع و اوضاع بهتر به نظر میرسد.هر چند جنبه های سخت خودش را هم دارد.اما امیدوارم به روزهای بهتر.
-
دید: تا نوک دماغ ٢
شنبه 20 آبان 1396 09:57
داشتم میگفتم که به نظر خودم به مرزهای دیوانگی نزدیک شده بودیم که همچین تصمیمی گرفتیم.اما بعدش گفتم خوب من هر ماه این هزینه ی بیمه را متقبل بشوم،هزینه ی رفت و آمد را هم تا کارخانه ی محترم خیلی دور بدهم ،آنجا هم مثل یک توپ قلقلی یتیم پذیرفته شوم خوب که چی؟آخر این چه کار کردنی ست؟آخر این چه فکری بود که من کردم؟بیشتر از...
-
دید:تا نوک دماغ١
جمعه 19 آبان 1396 22:19
بعضی ادما هستن که فقط تا نوک دماغشان را میبینند،و میخوام شما رو با این اشخاص محترم اشنا کنم؛شخص شخیص خودم. میروم کارخانه ،در قالب کار رایگان خودخواسته و پرداخت حق بیمه از طرف خودم.چشممان از آن وزارت کار و کاریابی هایش که آب نمیخورد،همین روزهایی که احتمالا توانایی کار را هم داریم از دست میدهیم.کار و بار مرا با یک شکم...
-
وقت واررسی
جمعه 12 آبان 1396 17:36
خوب از فاز در هم شکستگی خودمان در چرخه ی گل یا پوچ بگذریم.یادم نرفته که من قرار بود خودم را عوض کنم نه اینکه یکسره غصه ی چیزهایی که از عهده ی من خارج است را بخورم.خوب چه ها کردیم و نکردیم: کمی شاید ساده به نظر برسد ولی خوب الان خیلی کمتر غرغر میکنم.قبلا قرار گذاشته بودم از گرما ننالم ،ولی خوب الان میتوانم بگویم در...
-
گل یا پوچ هنوز ادامه دارد
چهارشنبه 10 آبان 1396 13:19
خاطرتان هست که گفتید در همان احوالات دریافت ناگهانی خبر بارداری،کاری در شونصد کیلیومتر آن طرف تر برایمان پیدا شد؟ ما شال و کلاه کردیم و رفتیم، برای تحویل مدارک و تعیین زمان مصاحبه،روزهای سختی بود،چون فندق آمده بود و ما باید راهی یک سفر طولانی میشدیم به جایی که کسی رو نمیشناختیم و از آن مهمتر میخواستم خبرش تا نهایی شدن...
-
قوی؟ضعیف؟طبیعی؟
یکشنبه 7 آبان 1396 11:26
نمیخواستم اینطور شود.هنوز در فکر راه و چاره برای رفتن سر کاری حتی نیمه وقت ،حتی بدون حقوق و مزایا بودم.اما انگار زیادی تند رفتم.با یک کار کوچک خانه به نفس نفس می افتم،کار کوچک خانه که چه عرض کنم با گفتن چند تا جمله ی پشت سر هم احساس میکنم که دیگرنفسم یاری نمی کند و الان است که خفه بشوم.من میخواستم قوی باشم،حالا که...
-
برای بحرانهای گذشته،برای بحرانهای آینده ٣
سهشنبه 2 آبان 1396 11:25
الان که نگاه میکنم به خودم میگم اسم بحران درست بوده؟چون چیزایی که پشت سر گذاشتم الان خیلی ساده به نظرم می رسه مثلا تشکیل قلب؛بعد تر که گذشت گفتم چقدر بیهود حرص خوردم خوب یا تشکیل میشد یا نمیشد.حرص خوردن من کمکی به تشکیل شدنش می کرد؟خوب من در ایام بیکاری به سر می بردم از باقالی فروشی خداحافظی کرده بودم ،با همه ی آنچه...
-
بازیافت
شنبه 29 مهر 1396 19:51
ما احساس عذاب وجدان تنبلی خود را در انجام بعضی امور بهبود با معرفی کردن کسانی که در این زمینه جلو رفته اند کمی تسکین میدهیم این شما و این متنی که از وبلاگ " بدبختی های یک زن چاق " گرفته ایم. " تابستان بود که به مرکز تحقیقات بازیافت سری زدم. گفتگو با رئیس این مرکز و بازدید از نمایشگاه دور ریختنیها و چرخ...
-
برای بحرانهای گذشته،برای بحرانهای آینده 2
جمعه 28 مهر 1396 14:29
صبح مواجه شدن با اولین فاز بحران پوچی به همراه یک لیست بلند بالای آزمایشات راهی شدیم.خوب یادم هست که ساعت4 صبح از جام بلند شده بودم و حتی نمیتونستم بشینم تا چه رسد به دراز کشیدن یا خوابیدن.فک کنم یک کتاب آماده کرده بودم برای ساعت های طولانی انتظار .بالاخره نوبت من شد.در کمال تعجب دکتر آن مرکز دولتی شلوغ بعد از چند...