-
آشغال خوری
دوشنبه 26 تیر 1396 15:08
احساس سیری ناپذیری بهم دست داده بود.هر چند میدونستم که زیاده خواهی هست و هنوز گنجایش معده م اینقد زیاد نشده که یه پرس غذا رو کامل بخورم ولی یه پرس جوجه کباب سفارش دادم همزمان هم زدم تلویزیون شبکه افق. یه مستندی نشون میداد در مورد زباله گردی و زباله خوری در امریکا هیچی دیگه اشتهام چی بود که دیگه کورتر هم شد.ولی صرف نظر...
-
از مزایای بریز و بپاش در مهمانی ها
دوشنبه 19 تیر 1396 11:11
درست است که من در پستهای قبلی در مذمت اسراف و پیچیده کردن مهمانی ها سخنها گفتم و آدمهایی که این کارها را میکنند تخریب نمودم ،متاسفانه نهایتا خودم به آنها پیوستم ولی طبق اصل عینک خوش بینی توانستم مزایایی هم در این امر بیابم. البته تحت شرایط خاصی این مزایا ظاهر شدند.برای ظهور این حسن شما باید در مهمانی و تدارکات کاملا...
-
شنبه
شنبه 17 تیر 1396 17:16
خوب قرار بود تا شنبه برای نتیجه مصاحبه ی پست "یه بار جستی ملخک "منتظر بمانم.در انتظار این غبار بی سوار،در انتظار تماس. خوب این نشد و کماکان زنده ایم .حداقل دلیلشان را فهمیدم:مراودات اجتماعی ضعیف.یه فکری هم باید به حال مراودات اجتماعی ام بکنم این هم شاید برود جزء دسته بندی ها.البته بقیه دسته بندی ها رو خودم...
-
یه بار جستی ملخک
چهارشنبه 14 تیر 1396 15:06
دیروز رفته بودم برای مصاحبه.تجربه ی تلخ قبلیم ثابت کرد یه ریال پول براش خرج نکنم.(دفعه ی قبل یه مجتمع اموزشی اگهی زده بود و نوشته بود حضوری برای تکمیل فرم و مصاحبه کادر و مدیریت تا اونجایی که من دیدم همه خانم بودن بعدمنشی در حینی که دنبال فرم میگشت به من بده فرمودند: متاهل که نیستی؟منم گقتم چرا هستم ولی تو شرایط اگهی...
-
دروغهای مادرانه
شنبه 10 تیر 1396 19:36
چند مدت پیش مادربزرگ زنگ زده بود و داشت تلفنی با مامان صحبت میکرد.در حین صحبت مامان چند تا "چشم" و "حتما" و "باشه" خیلی آشنا گفت و خداحافظی کرد.وقتی قطع کرد از مامان پرسیدم چی میگفت؟گفت: "دیروز اومده بود خونه و یه برنجی تو یخچال دیده بود امروز زنگ زده میگه نکنه اون برنج رو بخوری...
-
قدم های کوچک
پنجشنبه 8 تیر 1396 22:03
انگار دو تا پست قبلی زیاد ناامیدکننده بودن برای روحیه دادن یه خورده باید خودمونو تحویل بگیریم. بالاخره یه کارای مفیدی هم کردم فعلا حوزه ی تغذیه حوزه ی پیشرفتمون بوده کار و کاریابی که الویت اصلیم بود که از کنترل من خارجه.نمی دونم دست وزیر کاره که میگه شرط الزام به داشتن سابقه کار غیرقانونیه، دست وزیر اقتصاده، دست وزیر...
-
کارفرمای باعرضه
پنجشنبه 8 تیر 1396 12:40
دارم فکر میکنم اگر کارفرمای این جانب یک ذره عرضه داشت تا حالا باید ششصدهزار بار بنده رو اخراج می نمود حالا که عمیق تر فکر کنم بیشتر از سر دلسوزی هست که منو نگه داشته البته منم براش دلم میسوزه که همچین کسی رو با این بهره وری پایین نگه داشته و فعلا که دلسوزی ایشون برای ما بیشتر از دلسوزی ما برای ایشون هست و اینه که ما...
-
شکست شگفت انگیز
دوشنبه 5 تیر 1396 11:03
خیلی کوتاه فقط باید بگم که شکست جانانه ای خوردم.این مدت که نبودم مشغول پس د ادن مهمانی ها بودم و به طرز زننده ای من هم جز اسرافکاران شدم.شرح و بسطش بماند برای بعد اما تا حدودی هم موفق شدم چون یه مدل غذا درست کردم و رسما هم کفتم در مهمانی و افطاری با دو مدل غذا شرکت نمیکنم.ولی خوب غذا زیاد اضافه امد که بابتش خیلی عذاب...
-
دورهمی های پیچیده
چهارشنبه 24 خرداد 1396 22:41
احتمالا این روزها زیاد مهمانی دعوت میشوید یا بهتراز آن مهمانی می دهید.پیش خودم فکر میکنم شاید شما یکی از میزبانهای من باشید یا بهتر یکی از مهمان های من.چه خوب که هستیم و هنوز کلمه ی میزبان و مهمان وجود دارد و هنوز دورهم جمع میشویم هرچند کمی پیچیده تر از قبل. نمیخواهم شعار بدهم اما واقعا کاش اینقدر همه چیز را پیچیده...
-
مهمانی سلطنتی
یکشنبه 21 خرداد 1396 01:32
این هفته ای که گذشت چند جا مهمونی دعوت بودیم.می تونم راحت یه کتاب مصور از سیر تحولات مهمانی ها در یک دهه ی اخیر چاپ کنم.کار خاصی نداره فقط کافیه ارشیو عکسهای گوشیمو چاپ کنم تا هر تصویر به جای هزار کلمه حرف بزنه.فعلا از همه ی مهمونی این هفته یکی ش خیلی توی دلم قلمبه شده و احتیاج به بسط داره: یه مهمونی که تولد شاهزاده...
-
یوسف گمگشته باز امد اما کماکان غم بخور
چهارشنبه 17 خرداد 1396 00:06
چکی که تو پست قبلی ( رودربایستی )گفتم گم شده،پیدا شدبرای یه مدت کوتاهی خوشحال شدم.فامیل شماره ی1 هم برگشت و طی مکالمه حضوری پی بردیم که چقدر بیخود برای ضرر و زیان احتمالی ایشان غصه خوردیم.از غصه که فارغ شدیم هیچ تازه کار به جایی رسید که بی خیال قرض گرفتن از ایشان شدیم.راستش در صحت کسب پول ایشان کمی شک نمودیم و گفتیم...
-
رودربایستی
دوشنبه 15 خرداد 1396 12:06
درمجموعه ی خوب وبد صفاتم،رک بودن و رودربایستی نداشتن ،(نه لزوما به عنوان یه صفت مثبت)برای اطرافیانم بیشتر شناخته شده است.و نمیدونم چرا باید دقیقا توی یه لحظه ای که باید همچین صفتیم خودشو نشون بده ،چنان محو میشه که از انگار از ازل وجود نداشته.بنده خدایی از اقوام(مثلا میگیم فامیل1) یه جنسی داشت که اوایل ما ترغیبش کردیم...
-
گرما و غرغر کردن
شنبه 13 خرداد 1396 20:28
هوا گرمه مگه نه؟آدم میره بیرن شرشر عرق میکنه و اعصابش خورد میشه.جایی خوندم که طی یه تحقیق علمی دانشمندا به این نتیجه رسیدن که بدلیل تاثیر گرما روی فعل و انفعالات شیمیایی بدن ،گرما میتونه باعث پرخاشگری بشه 1 خیلی گرما بده مگه نه؟ولی من دیگه از پارسال تا حالا بابت گرما غر نمیزنم در حالی که واقعا شرشر عرق می ریزم و گرمم...
-
باقالی
چهارشنبه 10 خرداد 1396 15:00
برگشتم و از بین باقالی ها همان شغل سابق را برداشتم،کارد بزنی خونم درنمی آد با این مواجهه ی دردناک و مستاصل وار با این واقعیت که اوضاع همینی هست که هست.دارم کم کم به مرز دیوانگی میرسم و آرمانهایم را دانه دانه میفرستم قاتی باقالی ها.کار خلافی نمیکنم اما حالم خوب نیست واحساس مفید بودن نمیکنم.تو فکرم که کمی پول جمع کنم و...
-
شال و کلاه برای جنگ
پنجشنبه 4 خرداد 1396 13:47
دارم برای یه کار بانکی حاضر میشم.با تمام سلولهای مغزم و قلبم میدونم و حس میکنم دارم برای جنگ آماده میشم.هر چقدر هم حساب کتاب میکنم و برای خودم روضه میخونم آخرش میرسم به همین حس و حال جنگ. اصلا هیچی به هیچی ش هم معلوم نیست که بشه یانشه،منم هنوز نرفتم سراغش شاید دو سه ماه طول بکشه ولی باز از خودم میپرسم مجبوری بری...
-
سخت تر از سنگ
دوشنبه 1 خرداد 1396 18:40
داستان سکاکی رو شنیدین؟ حتی اگه جوابتون آره باشه فک کنم مرورش باز لازمه.برای من که مفید واقع شد. "سراج الدین سکاکی از علمای اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهیان می زیسته و از مردم خوارزم بوده است. سکاکی نخست مردی آهنگر بود. روزی صندوقچه ای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه...
-
فراتر از ابن سینا
دوشنبه 1 خرداد 1396 18:02
نگار اومده براش ریاضی توضیح بدم.مشکل او و اکثر کسانی که باهاشون ریاضی کار میکنم و فک میکنن ریاضی (یا هر درس دیگری )غول علامت سوال هاست، یکی ست و آن هم این است که: خود را حداقل ٤١برابر باهوشتر از ابن اسینا تصور میکنند.ابن سینا گفته بود کتابی رو چهل بار خوندم تا فهمیدم و این عزیزان دل (که شامل شخص شخیص خودم هم میباشد)...
-
حسود هرگز نیاسود
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 10:44
نمیپرسم اگر هم بپرسم استفهام انکاری هست: آیا پیش اومده تو وبلاگا بر بخورین به ادمایی که متعجبن که چرا اینقد یه عده ای حسودن؟واقعا برای چی چشم موفقیت ادمو ندارن؟چرا؟چرا؟چرا؟واقعا این آدمای مجهول الهویه ی عقده ای کی هستن؟ خوب من بهتون میگم دارم با زیبا حرف میزنم.فک کنید از خواهر بهم نزدیک تر بودیم .چقدر جیک و پوک باهم...
-
از شروع نترس : چشاتو رو خودت وا کن
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 13:44
چقدر ذهن ادم میتونه ادمو گول بزنه،وقتی میدونی یه کار خیلی مهم داری برای انجام دادن و کلی هم استرس انجام نشدن یا دیر یا ناقص انجام شدنشو داری بعد اون وقت ذهنت هی میگه نه الان استرس داری بیا یه کار دیگه انجام بده تا اروم شی بعد با روحیه ی خوب شروع کنی.و همین طور فرار میکنی و هیچ وقت حالت و روحیه ت انگار نمیخواد خوب شه...
-
یه تنبل به هم ریخته
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 12:51
دارم کارا و بارای عقب افتاده مو جمع و جور میکنم اولتیماتوم سه ماهه جواب نداد کافی نیست وقت کم اوردم برای کارهام .هر چند کار جدیدی رو شروع نکردم همون کارایی که میشد به موقع ش خیلی راحتتر انجامشون بدم حالا مثل غولای بی شاخ و دمی شدن که هر سری شونو که قطع میکنم یه سر دیگه در میارن و تموم نمیشن.هی میگم دیگه کارامو عقب...
-
میترسم
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 12:47
چشم هایم را میبندم و برای خودم یک شهر فوق العاده پیشرفته را تصور میکنم:ساختمان های بلند، اتوموبیل های لوکس،کارخانه های پر رونق با محصولات فراوان،مردمی با لباس های شیک،جاده ها و خیابان های صاف و یکدست،انواع تکنولوژی های نوین در اختیار آدم ها و هزاران امکانات رویایی دیگر.یک دفعه صدای بلند رد شدن ماشین حواسم را پرت میکند...
-
شروع یه کار ولو مفید جدید:الان نه به هیچ عنوان!
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 22:47
درسته من اومدم که بهتر و بهتر بشم ولی الان قصد دارم کارای نصفه و نیمه ی قبلمو جمع و جور کنم وتا اونا رو نبندم سراغ یه کار جدید نمیرم.یه اولتیماتوم 3 ماهه هم به خودم دادم که تموم شون کنم. بعضی وقتا فک میکنم دلیل اینکه این همه کار از یاد گرفتن یه مهارت جدید, یه ورزش جدید ,یه زبان جدید,برنامه ریزی برای یه تحول معنوی جدید...
-
غرغر کردن آسونه یا سخته؟
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 22:43
بی کولر و پنکه تو اتاق نشستم و دارم به قبل تر ها فک میکنم.هوا چند ساله که بی رویه گرم شده و از چند سال قبل من شدیدا به این گرما غر زدم.با اعصاب خوردی همین که رفتم بیرون گفتم وای چقد گرمه وای تاکسی چرا گیر نمیاد وای چرا اتوبوس کولر نداره همین که رسیدم جایی گفتم وای چرا اینجا کولر نداره وای چرا رو دور تند نیست وای چقد...
-
آغاز(پست ثابت)
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 22:37
به نام خداوند رنگین کمان * خداوند بخشنده ی مهربان خیلی ساده تصمیم گرفتم آدم بهتری باشم.عادتهای بدی دارم که باید ترک شوند و عادتهای خوبی که ندارم و باید ساخته شوند.چیزهای زیادی هست که باید یاد بگیرم.میخواهم دنیای بهتری بسازم پس از خودم شروع میکنم تا یک چند میلیاردم دنیا را بهتر کنم.هرچند آهسته اما ان شاءالله...
-
آغاز دوباره
سهشنبه 29 فروردین 1396 23:44
باید دوباره شروع کنم یادداشت های وبلاگ قبلی را منتقل کنم و کلی حرف نگفته ی امسال و پارسال رو بزنم