-
بدترین قسمت مادری
چهارشنبه 10 شهریور 1400 18:28
به نظرم بدترین قسمت مادری میتونه این باشه که مریض هم نتونی بشی حتی نتونی سرت و از درد بذاری بمیری
-
عددها
جمعه 5 شهریور 1400 16:57
حوب عرضم به حضورتون رفته بود بیرون میخواستم اسنپ بگیرم دیدم اگه تا سر خیابون پیاده برم از اونجا اسنپ بگیرم ۲هزار و پانصد تومن ارزونتر میشه.خوب راه افتادم و رفتم گفتم بالاخره یه ریال هم یه ریاله .رفتم رسیدم اونجا ،اسنپ رو زدم ۲ هزارتومن از مقصد اولیه گرونتر شد.یه خورده دیگه رفتم ۱۵۰۰ تومن دیگه گرونتر شد .هیچی دیگه...
-
اوضاع پیچ در پیچ
پنجشنبه 4 شهریور 1400 16:02
خوب تازه به فکر این افتاده بودم که مسکن خوردن به جای درد کشیدن خیلی خوبه که مادر فهمید و مخفیش کرد.بعد یه شب بدون مسکن خوب خوابیدم گفتم اِ خودمو دست کم گرفته بودم.دوباره شب بعدش بد شد گفتم اَه چه غلطی گرفتم. عرضم به حضورتون که دیگه نسبت به مرگ بیتفاوت شدم پیش خودم میگم ۷۰۰ تا فوتی ولی خوب به نظرم فقط یه عدد میاد برای...
-
معتاد شدم
یکشنبه 31 مرداد 1400 22:32
قبلا به شدت از مسکن ها پرهیز میکردم اما الان احساس میکنم همون قدیم چقدراشتباه میکردم برای چی الکی اینقدر به بدنم زجر میدادم البته قبلا ها که یه دوره ی طولانیش شامل بارداری و شیردهی بوده (نمیشد مصرف کنی) یه دوره قبلیشم که جوون بودیم و داغ، زیاد درد هم سراغمون نمیومد و هی عوارض مسکن ها را میشندیم و خوب میگفتم برای چی...
-
در نقد کتابهایی که قرار نبود بخرم
چهارشنبه 27 مرداد 1400 20:05
خوب این یاداشت رو در آستانه ی شروع کتاب جدیدی از آنا گاوالدا میخوام بنویسم ولی قبلش یه جریانی رو باید تعریف کنم اصلا منو چه به کتابخونی قرار بود تو این وانفسای اقتصادی کتاب نخرم (فست فود رو موفق شدم حذف کنم ولی خوب کتاب هنوز نه) آها اون جریان دوست دارم نظرتونو بدونم در باره ی کار این دختر خانم خوب یه دختر خانم زیبا و...
-
افق نا پیدای کار
سهشنبه 26 مرداد 1400 23:53
شروع کردم به رزومه فرستادن برای آگهی ها.هنوز با محل کار قبلیم به قول مولانا "دل یک دله" نکردم.ولیکن با خودم گفتم تیری ست در تاریکی بفرستم ببینم چی میشه .هنوز که کسی منو نخواسته. به نظر خودم که شاید یه ذره به سابقه ی قبلیم نگاه کنن ولی خوب چون عملا کار غیر مرتبط میکردم چیزی از دانشم آن چنان که کاربردی نشده...
-
پروانه ی من پرواز کن
شنبه 23 مرداد 1400 22:33
بعضی روزا در مرز محبت و لوس کردن میمانم این داستانی هست که منو میترسونه ،نکنه من برای فندق به جای بال های قوی برای پرواز کردن ،ضعف و وابستگی میارم "مرد ی یک پیله کرم ابریشم پیدا کرد و با خود به خانه برد. یک روز پیله کمی باز شد. مرد ساعتها نشست و پروانه را تماشا کرد. پروانه خیلی تلاش می کرد تا بدن خود را از شکاف...
-
سنگ نوشته
دوشنبه 18 مرداد 1400 22:53
رو سنگ قبر کرونایی ها که شاید منم یکیش باشم مینویسن از کرونا مرده یا نع؟ منظورم به طور عمومی هست؟رایجه آیا؟بالاخره یه ردی از این دوران باید باشه
-
در گریز از این زمان بی گذشت
پنجشنبه 14 مرداد 1400 13:24
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها نیمه جان رسیده ام به نیمه راه چون کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آشیان خود پناه در گریز ازین زمان بی گذشت در فغان از این ملال بی زوال رانده از بهشت عشق و آرزو مانده ام همه غم و همه خیال سر نهاده چون اسیر خسته جان در کمند روزگار بدسرشت رو نهفته چون ستارگان کور در غبار کهکشان سرنوشت می روم...
-
کابوسی که به واقعیت پیوست
یکشنبه 10 مرداد 1400 18:40
یادتونه چند وقت پیشگفتم خواب دیدم که زنگ زدن بهم میگن برو واخد حسابداری کاراتو روبه راه کن بیا معرفی ت کردیم قسمت جدید؟ اونم برای بهمن ماه؟ منم در عین اینکه استرس گرفته بودم که باید برم سر کار میگفتم آخ جون قرار دادم ۲۹ اسفند تمام میشه و بعدش خلاص. فک کن یعنی آدم چقدر احمق و ذلیل باشه که منی که تمام قوا میخواستم نرم...
-
افق های بهبود
پنجشنبه 7 مرداد 1400 20:00
بیاین یه کم از افق های دست نایافته ی بهبود بگیم .عرضم خدمتتون که اون اپلیکیشن و آموزش زبان کلا رفت کنار.نه اینکه کلا رفته باشه کنار.هر روز یه نوتیفیکیشنی میده و یه کلمه ی جدید میگه ولی خوب این کلمه ها نمیره تو مغز من.چون اصلا به یادگیری روی گوشی عادت ندارم.باید حتما بنویسم.احساس میکنم چند سال دیگه فندق بهم بگه تو...
-
مادر ناکارآمد
شنبه 2 مرداد 1400 17:26
دائما در یک حلقه ی سراسر تلخی گیر کردم مادر تمام وقت و خانه دار: تلخم چون اگر کم بیارم و فندق خوشحال نباشه یه لحظه یا از کار زیاد خونه بهش نرسم میگم دیدی اینم تو خونه نشستن ت و بی سرانجام بودنش.تو خونه نشستی و اینطوری سر بچه داد میزنی یا ناراحتش میکنی؟ شاغل تمام وقت و مادر نیمه وقت تلخ که تلخیاشو زیاد گفتم. آخ الان که...
-
کار غاز چرونی
دوشنبه 28 تیر 1400 12:41
در زمینه ی کاریابی احساس میکنم از اول باید برگردم IT بخونم دنیا رو برداشته با خودش برده بقیه باید غاز بچرونن
-
گرفتارم
یکشنبه 20 تیر 1400 09:56
یه خورده گرفتار فندقم ،طبیعتا عصبی هم هستم و متاسفانه دوباره برگشتم به مصرف بیش از قبل فست فود و نوشابه و این چیزای بیخود. البته یه ساعت یا دوساعت آرومم میکنه ولی بعد همون دلهره های قبلی برمیگرده معده درد هم بهش اضافه میشه فعلا زنده نیستم و زندگی داره منو با خودش میکشه
-
جوانی ما
یکشنبه 13 تیر 1400 09:51
سلام غصه ی عمر در گذشته آن لحظهها جوانی ما بود آن لحظهها که روح، در آنها مثلِ نگاهِ آهوی کوهی بر دشت و بر گریوه رها بود. زان لحظهها چهگونه توانیم جز با درود و تلخیِ بدرود یادکرد آن لحظهها که خوبترینها از سالهای عُمرِ خدا بود. آن لحظهها، جوانیِ ما بود." وقتی به عکسای فندق نگاه میکنم یاد این شعر شفیعی...
-
دلم سخت گرفته
دوشنبه 7 تیر 1400 05:40
مدام به روزگار غریب خودم و فندق فکر میکنم.در واقع نوشتن ازش حرف جدیدی را برایم ندارد.همان دغدغه ی مالی و همان دغدغه ی مهر مادر و سلامت روانی بچه. تازگی ها پی بردم که یک کتاب خریداری شده و نخوانده دارم و نشستم خواندمش به طور پیوسته و البته داشت چشمم منفجر میشد. مدتها خیلی جلوی خودم راگرفته بودم و در واقع شرایط مالی را...
-
افق فرار
دوشنبه 31 خرداد 1400 16:48
دوست دارم یه جاده ی بی پایان روبروم باشه و من فقط بدوم و بدوم و بدوم.شاید استرس هام تو این دویدن از بین نره و وقتی دور بزنم برگردم مشکلات همه سر جاشون هستن ولی فقط همین لمس واقعیت اینکه آزادم و پام بند نیست و زنجیر نیستم به جایی کلی بهم انگیزه میده
-
آن روزها
یکشنبه 23 خرداد 1400 13:53
قسمتی از متن همون نوشته ی قبلی ست به علاوه ی حرفای خودم.کسی جای من حرفامو گفته بود.منم خیلی دوست دارم بنویسم ازش تا سبک شم ولی وقتی برای غصه خوردن هم برای خودم نذاشتم. " پنج روز ، او از ساعت هشت و نیم صبح از خانه میرفت و ساعت شش نیل را مهد کودک برمی داشت و به خانه برمی گشت.سودا فقط دو ساعت را با پسرش...
-
جانا سخن از زبان ما میگویی
دوشنبه 17 خرداد 1400 17:28
" پنج روز ، او از ساعت هشت و نیم صبح از خانه میرفت و ساعت شش نیل را مهد کودک برمی داشت و به خانه برمی گشت.سودا فقط دو ساعت را با پسرش میگذراند.ابتدا او را حمام می کرد و بعد شیرش می داد و او را در گهواره اش می خواباند. او همیشه از اینکه چنین وقت کمی برای توجه و رسیدگی به نیل دارد ،ناراحت بود اما به خودش یاد آوری...
-
کابوس
دوشنبه 10 خرداد 1400 10:41
چند شب پیش خواب دیدم مدیر یکی از واحدا زنگ زد خانم شما برای جا به جایی تاریخ ۱۱/۲۲ معرفی کردیم حسابداری،۲۲ م برید کارای حسابداری تون رو انجام بدین. من تو خواب! استرس گرفته و وحشت زده،پیش خودم میگفتم من که قرار نبود دیگه برم سر کار،بعد جالبیش به اینه که با این وجود داشتم میگفتم خوب قراردادم آخر سال تمام میشه .چه خوب...
-
افزایش مهارتهای شغلی!
دوشنبه 3 خرداد 1400 16:14
به ابن نتیجه رسیدم تا دستم تو کار نباشه دوره های مربوط به شغل و اینا حرفای بیخودی هست.چون همه چیز روی کاغذ هست.البته وقتی هم سر کار هستی عملا اینقدر درگیر شغل هستی که دیگه وقت آموزش شغلی نداری. فعلا این ره آورد افق بهبود شغلی پس از ترک کار بنده هست. با فندق مشغولم.البته ته دلم از استرس مالی و آینده ی نا مطمئن مدام...
-
افق بهبود نا پیدا
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 15:42
میگم کاش میشد بعضی چیزا رو فهمید ولی تجربه نکرد.ولی خوب نمیشه هعی واقعا میگن کرونا اومد قدر خیلی چیزا رو فهمیدیم راسته ولی بهتون قول میدم به زودی بعد از برطرف شدن این عزیز دوست داشتنی دوباره همه چیز یادمون میره و میشینیم میگیم اصلا اعصاب مهمون سرزده ندارم یعنی چی اینقدر روبوسی این کارای چیپ وای هیچ جا مثل خونه نمیشه...
-
مریم اگر تو نبودی
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 17:31
مریم جان ممنون که بودی حتی اگه کوتاه.حالا به خاطر توست که کسی نمیتونه بگه زنا نمیتونن ریاضی بخونن.اگر دوست دارید در وبینار ۲۲ و ۲۴ اردیبهشت شرکت کنید از بنیاد مریم میرزاخانی Mmirzakhani.org
-
مریم اگر تو نبودی
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 17:31
مریم ممنون که بودی حتی اگر کوتاه ،به خاطر تو هست که الان کسی نمیتونه بگه شما زنا نمیتونید ریاضی بخونید روز زنان در ریاضیات میتونید از وبینار
-
آهسته پیوسته
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 08:01
وضع و اوضاع بد نیس.یکم اپ زبان نصب کردم روز اول هر چی سوال داشت جواب دادم و خیلی اعتمادبه نفسم رفت بالا ولیکن روز دوم خیلی سخت بود خورد تو ذوقم ولی خوب میریم جلو خدا رو شکر افتتوم دنبال افزایش مهارتهای سغلی ولی دوره هاشون خیلی گرونن خیلی این همه پول خرج کنی بعدش معلوم نیس چیزی از توش در بیاد یا نه و بتونی باهاش بری سر...
-
دلتنگم
شنبه 18 اردیبهشت 1400 14:16
میخواستم صبح بنویسم دلتنگم و با هیچ کس میل سخنم نیست و درواقع هم همینطور بود هیچ کسی نبود که دلتنگی مو بتونم باهاش شریک بشم و مدام هم تو فکر فندق بودم در واقع به خاطر اینکه مربوط به فندق بود و نه خودم نمیتونستم با کسی درباره ش صحبت کنم ولی بیخودی رفتیم بیرون یه شیر موز خریدیم و با حال خوب برگشتم البته مشکلات هنوز سر...
-
دامنم از دست برفت
جمعه 17 اردیبهشت 1400 06:56
قدیم تر ها همهشفکر میکردم چقدر خوب میشد یه گوشی هوشمند داشته باشم خیلی برنامه های کاربردی علمی و آموزشی هست که میشه نصب کرد )حتی از مجله دانستنیها لیستشونو مینوشتم که بعدا که گوشی دار شدم نصب کنم و علم و آگاهی مو ارتقا بدم!!!) و چه افق های زیبایی که در این راه برای خودم ترسیم نکرده بودم : یادگیر زبان اونم نه یکی بلکه...
-
مادرای خاص
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 13:27
فندق اوتیسم نداره ولی همین چند مدت بالا پایین کردن تاپیک های مادرای اوتیسم تو نی نی سایت و اینجور جاها حسابی بهم ریخت منو.بیماری فرزند چه کوچیک مثل یه سرما خوردگی چه بزرگ مثل هر چی فکر کنید سخته.بیماری فرزند چه جسمی چه روحی خیلی سخته.بار روانی ش برای مادر خیلی سنگینه.دو بار زجر میکشی.یکی به خاطر اینکه پاره ی تنت داره...
-
چرا منو اخراج نمیکنید؟
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 18:59
نمیخوام برم سر کار ،چرا منو اخراج نمیکنید؟خودم که شجاعتشو ندارم قیدشو بزنم شما حداقل بیخیال شید. البته از خداشون هم هستا تو این وضع و اوضاع ضرر و زیان نمیخوام الکی دلمو خوش کنم من دارم با موج غیر دلخواهی میرم جلو اگر کرونا نبود اینقدر نمیترسیدم میزدم بیرون
-
تردید
دوشنبه 30 فروردین 1400 23:07
هی اون بحث کار میاد و میره از جلوی روم-هی من وسوسه میشم .هی برم هی بیخیال کل ماحرا بشم،هی شاخ و شوته بکشم و شرط و شروط بذارم برای بخش۰ جدید که نمیشه اونجا من تازه کرم میشم باید بشینم به پیله بافتن چرا بیخیال این کار نمی شم؟ چه مادر شاغل بدی هستم مادر نیمه وقت شاغل نیمه مغز فندق هاج و واج