نمیخوام برم سر کار ،چرا منو اخراج نمیکنید؟خودم که شجاعتشو ندارم قیدشو بزنم شما
حداقل بیخیال شید.
البته از خداشون هم هستا تو این وضع و اوضاع ضرر و زیان
نمیخوام الکی دلمو خوش کنم
من دارم با موج غیر دلخواهی میرم جلو
اگر کرونا نبود اینقدر نمیترسیدم
میزدم بیرون
من نمی رم سر کار و ناراحت نیستم. یه مدت دنبال کار نیمه وقت گشتم و نیافتم و بعد بی خیال شدم. الان مشکلم پایین اومدن ارتباطات اجتماعی هست که بخش عمده اش به بحران کرونا برمی گرده. از این که خونه هستم حس عقب موندن ندارم هرچند به کارهام نمی رسم. به نظرم آدم وقتی انتخاب می کنه کارمند باشه یا خانه دار باید سعی کنه خوبی های انتخابش رو ببینه تا رضایتش از زندگی اش بالاتر بره. خونه داری و کارمندی هر کدوم مزایا و معایب دارند که هرکس که تو موقعیتش قرار می گیره دلش اون یکی رو می خواد. خدا و خرما هم که با هم نمیشه
آه عزیزم
الان من از اون فاز عقب موندن و این حرفا اومدم بیرون
چون میدونم مادری برام یه دنیای با ارزشه
ولی بحث مالی خیلی برام پررنگه
الان به خاطر اینه که سر دوراهی موندم
البته فقط همین مساله مالی نیست ولی اصلیش همینه
سلام
: تا پایان کرونا اجازه بده مادر به کارش برسه.مطمئنا اوقاتی که بعد از کار مامان میاد پیشت بیشتر بیشتر دوستتت خواهد داشت . 
فندق عزیز
مامانِ فندقِ عزیز پس از اینکه مدتی به خاطر کرونا و وضعیت شرکت خانه نشین شد فهمید که خودش چقدر خانه نشینی رو دوس داره
البته خانه نشینی با فندق را
ناشکری نکن ...همینکه دستت توی جیب خودت میره و استقلال مالی داری خودش جای شکر داره...این روزا کار کجا بود آخه؟؟!!البته اگر نیاز مالی نداری یه بحث دیگه ست...در اون صورت خیلی هم بهتره که بمونی خونه و از زندگیت لذت ببری..
همون پول کثیف منو به این کارا واداشته
اتفاقا دختر بزرگه من هم میگفت خدا لعنت کنه هر کی گفت مامانا برن سرکار بیچاره از دوماهگی اش میرفتم سرکار اتفاقا تو وبلاگم یه پست به همین عنوان دارم الان که بزرگ شده میگه خوب بچه بودم خدا رو شکر سرکارت موندی حالا فکر کن من سه تا بچه قد و نیم قد بدون کمک گذشت ولی خداییش خیلی خیلی سخت گذشت معجزه بود که زنده موندم برات بهترینها رو ارزو میکنم ویه قلب ارومم
آه یه فندق اروم
یه کار کنار فندق
بعد دیگه قلبم اروم میشه
مرسی دوست عزیز
اخ این حرف همیشه من بود چقدر خودم رو زجر دادم خدا میدونه همش عذاب وجدان بهترین روزهای جوونیم همینطوری گذشت اما دوستام خیلی عاقلت بودن میدیدم اما یاد نمیگرفتم فکر میکردم اونا مادرهای بی مسئولیتی هستند الان بچه ها بزرگ شدند و خوشحالند مامانشون شاغله چون تامین هزینه هاشون با منه
یادم باشه یه پست مفصل راجع بهش بزارم شاید بدرد بخور دراومد
اگه بزرگ بود بچه که غمی نداشتم سراپا شادی و سرور بود با شغلم
آی
الان فقط میگه میشه دیگه نری سر کار
قلبم مچاله میشه