افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

آغاز(پست ثابت)


به نام  خداوند رنگین کمان * خداوند بخشنده ی مهربان

خیلی ساده تصمیم گرفتم آدم بهتری باشم.عادتهای بدی دارم که باید ترک شوند و عادتهای خوبی که ندارم و باید ساخته شوند.چیزهای زیادی  هست که باید یاد بگیرم.میخواهم دنیای بهتری بسازم پس از خودم شروع میکنم تا یک چند میلیاردم دنیا را بهتر کنم.هرچند آهسته اما  ان شاءالله پیوسته.یادم باشد که : رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود *** رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

الهی به امید تو

تاریخ انتشار در وبلاگ قبلی ٩خرداد ٩٥


نون و تره

مشاور فندق گفت که پیشرفت قابل توجهی داشته

من دیگه خیلی ذوق مرگ شدم

بیخیال کار شدم فعلاالبته تا جایی که بشه.

نمیدونم تا کی بتونیم دوام بیاریم ولی این تاثیر پیشرفت فندق خیلی منو امیدوار کرد که ادامه بدم.

امتحان داشتم و از شدت اضطراب داشتم کور میشدم رسما نمی دیدم،مشاورم گفت اگر کلرودیازپوکساید داری بخور ،گفتم دارم از سری داروهای قبلی روانپزشکم.گفت یکی امروز بخور اگه دیدی عارضه ی حادی نداره روز امتحانم بخور

نگو تاریخشون گذشته بود ولی من دیگه خوردمش. کل دیروز خواب بودم

دیگه اضطراب رفت ولی گفتم دیگه امروز اگه بخوابم سر جلسه دیگه خواب خواب میرم

نخوردم.

امتحان رو هم با علم اینکه قبول نمیشم با آرامش خاطر دادم.

یکی از بکس دانشگاه مون رو هم دیدم.اون شمارمو گرفت ولی دیگه خبری نشده ازش تا الان.

این بود انشای من.

حالا مونده پول که از آسمون بیاد برامون و رو که من برم محل کار درخواست مرخصی مجدد کنم

دومی رو که دارم.

اولی مونده اونم خدا بزرگه.

مورچه ها هم ؟

نظرتون درباره ی مورچه هایی که به پودر قرص های اعصاب و روان من علاقه نشون میدن چیه؟

منو که به زندگی برگردونده قرصه ولی اینا چون بدون تجویز دکتر دارن میل میکنن آینده ای جالبی براشون متصور نیستم.

کارگر ماهر

زنگ زده بودم به محل کار سابق ،برای چیزی

دیدم که چه تاثیر خوبی اونجا گذاشتم و واقعا منتظرن برگردم  ادامه مطلب ...

یه دل میگه برم ،برم .یه دل میگه نرم

تردید دارم

یه دل میگه برم دوباره سرکار

یه دل میگه نرو

یه سرش پول هست که شدید بهش احتیاج دارم

یه سرش خودم و درمان خودم و فندق هست

جلسات مشاوره م داره پیش میره

و همین طور مال فندق

پولش رو دیگه دارم به سختی و با فروش طلاها

و زدن از مخارج روزانه تامین میکنم

اگر نرم سرکار بهتر وقت دارم ،تمارین رو انجام بدم و کار کنم ولی خوب از نظر مالی در مضیقه هستم و فندق هم خیلی احتیاج داره که من باشم کنارش .

از اون ور هم سر کار رفتن یه خورده از مسائل مالی رو حل میکنه ولی خوب مطمئنا از نظر روانی فشار بدی میاره به هر دوتامون

فعلا که نمیرم سر کار و میخوام تا جایی که میشه با صرفه جویی هزینه های درمانی مون رو پوشش بدم ولی واقعا سخته

از میوه نخریدن تا هر چیزی که فکر کنید بشه نخرید و زندگی کرد.

امیدوارم این جلسات به یه نتیجه ای برسه.

یعنی واقعا امید دارم به پایان خوش این ماجرا.

ولی خوب فعلا تو روزای سختش هستیم.