روزها و شبهام پشت سر هم میگذره و گاها ارزوی یک ساعت اضافه شدن به شبانه روز رو میکنم.مدام از خودم میپرسم بعد از ان هم دوندگی و دنبال کار گشتن چرا هنوز گیج و سردرگمم .به فندق کوچولو فکر میکنم به احتیاجاتش ،به نبودن من.و به ان مرخصی زایمان لعنتی که حقیقتا برای من شد چماق خاله خرسه: به خاطر این مرخصی و ان همه مزایای قانونی حمایت از مادران بود که انگار چشم کارفرما ها ترسیده بود و هیچ جا دری برایم به عنوان یک خانم باز نبود بهتر است بگویم خانم متاهل.واقعیت امر این بود که به نظرم می امد که از دید کارفرما مثل یک آتش فشان نیمه فعالم که اگر مادر شدم حسابی انها را به دردسر می اندازم:نه ماه مرخصی با حفظ سمت،بعدش مرخصی شیردهی ،بعدش کلا قانون یک ساعت کار کمتر برای مادران داری فرزند زیر شش سال و احتمالا بعدش دوباره روز از نو روزی از نو :بارداری و ...
این شد که اواره شهر دور دور شدم،با همه ی مزایای قانونی حمایت از مادران ،نمیتوانم هیچ استفاده ای از انها کنم،کافی است لب باز کنم تا قرداد شل و ول یک ساله ام تمدید نشود.
شغل مشابه شغل فعلی ام را در شهر خودمان را رفتم پیگیری کردم و گفتم چرا خانم نمیگیرید؟خانم مسئول نیروی انسانی گفت از دست همین مرخصی ها و نامه ها و بخش نامه ها و ایین نامه های حمایتی ،مدیرعامل گفته اصلا خانم نمیگیریم
راست هم میگوید.سری که درد نمیکند را چرا دستمال ببندیم؟
سلام مامان افق جان؛عیدت مبارک عزیز دلم





به ارامی وبا احترام

از طرف من ،انگشتانِ فندق عزیز رو لمس کنید.لمس لذیذ