افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

سریال گل یا پوچ قسمت ١

سریال گل یا پوچ روزهای من از کجا شروع شد دقیقا نمیدانم.لزوما از روز بعد از فارغ التحصیلی نبود از قبلش هم مشت شیشه ای روزگار باز بود،هزاران فارغ التحصیل  قبل از من بیکار بودند ولی باز تمام کردن دوره ی دانشگاهی انگار یک نوید برای بهتر شدن بود. 

 بله ما فارغ التحصیل شدیم و روزگارمان در بین روزنامه های استخدامی در جست و جوی کار مفید و مرتبط با رشته ای که با علاقه دنبال کرده بودیم ،ورق میخورد.آنچه که ما دیدیم ٧٠درصد آگهی ها مربوط به بازاریابی یا کارشناسی فروش بوده و هست انگار در زنجیره ی تامین آخرین مرحله اش مهم است،باید بقیه را قانع کنی که از ما بخرید و بخرید و بخرید واقعا به روحیه ی من نمیخورد،تواناییش اش را هم ندارم و  از نظر فکری راضی ام نمیکند احساس مفید بودن و مولد بودن نمیکنم (بماند که در بعضی شرایط مالی گفتم به جهنم که نمیشود یه کاری پیدا بشود حالا هر چی هم شد)خلاصه کجا ها که نرفتیم:پیاده ،با ماشین،با تاکسی با اتوبوس.داخل شهر ،بیرون شهر .و حتی در جست و جو روی شهرهای اطراف.اما حکایت ما همان روز اول جست و جوی بعد از فارغ التحصیلی معلوم بود:رفته بودم دفتر شهرک های صنعتی،آقای خوش اخلاق کارشناس که برای پر کردن فرم کار پیشش رفتم توسط رئیس بالادستش احضار شد آقای رئیس عصبانی داد و بیداد میکرد که کی (کلمه ای که استفاده کرد" کدام الاغی" بود )این گزارشو نوشته که نیمی از کارگاههای شهرک صنعتی تعطیل یا نیمه تعطیل اند یا در حال جان کندن هستند.کی همچین غلطی کرده فلان و بهمان و بیسار.(ما توی دلمان گفتیم  بنده پتانسیل کسب هویت آ ن الاغ  محترم را دارم و بله میتوانم در حد مختصر عقلم و دید و بازدید چند کارخانه و دیدن آدم ها و کارگرهای بیکارشده یا با حقوق معوقه شش ماهه و بیشتر بگویم دور از ذهن نیست)خلاصه ما را با سلام و صلوات راهی یک کارگاهی کردند آن سر دنیا و ما با شور و شوق رفتیم اولین مسابقه ی گل یا پوچمان را بازی کنیم خیلی امیدوار از بین خانواده ی محترم سگ ها گذشتیم و همین طوری توی دلم گفتم کاش این مدافعان حقوق حیوانات به جای تجمعات فراوان در مرکز شهر و ایجاد ترافیک و پاره کردن حنجره ی  محترمشان بیایند این عزیزان را زیر بغل بزنند و هر محبتی که میخواهند نثارشان کنند آخر چطور میشود از کارگر مفلوکی که هر روزبعد از  کار فیزیکی خسته کننده  و بی دستمزد و در فکر مخارج سرسام اور خانواده ش از در کارگاهی که جان به در بردن از رکودش هم مبهم است بیرون میزند انتظار داشت که باید محبت عاشقانه ی خود را برای سگها خرج کند.از حرف خودمان دور نشویم.آن روز که روز اول جست و جویمان بود سعی کردیم بدون نگرانی از گزیدگی و هاری بی تفاوت از کنارشان بگذریم.الان بعد از  جست و جوی بی نتیجه و درماندگی  و خیلی شرایط دیگر اگر در شرایط مشابه قرار بگیرم میروم حلوی شهرداری یا مرکز بهداشت یا هر سازمان مرتبطی خودم را حلق آویز میکنم که بیاید اینها را به هر نحوی که هست جمع و جور کنید من اعصاب ندارم.

این اولین مراجعه ای که فقط منتهی به همان پر کردن فرم دم در کارخانه شد بود.گفتند خبر میکنند که خبری نشد خودمان زنگ زدیم و پیگیری کردیم اما چیزی از آن عایدمان نشد یحتمل قصه همان قصه ی سابقه ی کار نداشته بود.این اولین گل یا پوچ:گل یا پوچ بین سگ ها:پوچ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد