افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

یه بار جستی ملخک

دیروز رفته  بودم برای مصاحبه.تجربه ی تلخ قبلیم ثابت کرد یه ریال پول براش خرج نکنم.(دفعه ی قبل یه مجتمع اموزشی اگهی زده بود و نوشته بود حضوری برای تکمیل فرم و مصاحبه کادر و مدیریت تا اونجایی که من دیدم همه خانم بودن بعدمنشی در حینی که دنبال فرم میگشت به من بده فرمودند:

 

 متاهل که نیستی؟منم گقتم چرا هستم ولی تو شرایط اگهی تون اصلا اشاره نکرده بودین؟!گفت ببخشید اما نیروی متاهل اصلا نمی پذیریم.بابت اون پول تاکسی که داده بودم قل قل جوش خوردم و به سیاست های افزایش جمعیتی که فقط تو پوسترهای مراکز بهداشت اجرا شده ،خندیدم.تصور کنید مثلا من میگفتم بچه هم دارم فک کنم همون ببخشید رو هم نمیگفت و کلا ما را از جامعه ی اشتغال طرد میکرد.خلاصه این سری 20کوچه ی یک خیابان را پیاده رفتم و به سر منزل مقصود رسیدیم.خدا را شکر حرفی از تاهل نزد چون اون موقع کل مجموعه ی وزارت بهداشت  زیر سوال میرفت.(شاید اگر دلایل امنیتی نبود صریحتر میگفتم واقعا چرا)خلاصه با هم صحبت کردیم و چند تا سوال تخصصی پرسید و با نرم افزار کار کردیم و برداشت من از حرفهای اون و عملکرد خودم تو مصاحبه مثبت بود گفت تا شنبه بهتون اطلاع میدیم بعد از اتمام کار در راه بازگشت اقای پدر تماس گرفتن و گفتن کجایید منم گفتم که فلان جا برای مصاحبه.آقای پدر هم گفت اٍ آقای فلانی رو میشناسم اونجا.از انجایی که دیگه طاقت قرنها انتظار برای جواب (نتیجه ی مصاحبه این پست هنوز نیومده ) و تفکرات طولانی و ناامید کننده ی "واقعا دلیل قبول نشدنم چی میتونسته باشه" را نداشتم گفتم بابا تو رو خدا بهش بگو یه سر و گوشی اب بده ببینه جریان چیه و همین الان خیالم راحت بشه.خلاصه در مسیر برگشت بابا گفت که رفته پیش اون اقا و گفته که از نظر تخصصی ازش راضی بودیم ولی مراودات اجتماعی ش ضعیف بوده و ظاهرا چند نفر امتیاز بالاتر گرفتن و خلاصه اشنای بابا گفته بود اگه میخوای تا سفارشش و بکنم و اینها من از بیکاری کارد به اسخوانم رسیده بود ولی به اون هزار تا ادم بیچاره ای فکر کردم  که مثل من هستن و خلاصه گفتم نه نمیخوام حق کسی رو بخورم.به خودم افتخار نمیکنم که مثلا کار درستی انجام دادم یا چه خوب آدمی هستم.همه ی اون پیاده روی های طولانی سر ظهرم به خاطر ندادن چندرغاز کرایه ی تاکسی،همه ی جاهایی که رفتم و جواب نه شنیدم و،همه ی روزهایی که از خودم پرسیدم کجا من اشتباه کردم کدام درس را یاد نگرفتم کدام کارم را با تقلب پیش بردم که کسی به من برای شروع اعتماد نمیکند حتی برای کارهای ساده و بدون نیاز به تخصص دانشگاهی و هزار تا چیز دیگه تو ذهنم هنوز داره میچرخه .درسته ادم باید به اصول اخلاقی و مقررات و وجدان پایبند باشه اما این کاردبه استخوان رسیده دیگه فک نکنم بذاره درست تصمیم بگیرم دفعه ی بعد فک نکنم اگر همچین فرصتی گیرم بیاد بتونم مقاومت کنم.خلاصه که فعلا یه بار جستم اما دفعه های بعد نمیدونم بتونم همچین تصمیمی بگیرم.همه ی اینها به کنار اون قسمت قضیه که گفته بود مراودات اجتماعی ضعیف حسابی رو مخم  رژه میرفت.خیلی عیب و ایراد تو خودم میشناختم ولی غیراجتماعی بودن توش نبوده.بعد که عمیقتر فکر کردم و حال و احوالم رو موقع مصاحبه مرور کردم فهمیدم شاید حق با اون بوده.کسی بین دریافت نتیجه ی ازمایش و نوبت فوق تخصص انکولوژی و یه دنیا استرس از اینکه چرا هیچ دکتری دقیقا با من حرف نمیزنه ،  نمیره مصاحبه کاری بده.اون روز حتی تو حال خودم راه نمیرفتم.نمیدونم مراودات اجتماعی ضعیف/ قوی ،سابقه کار،پارتی قویتر هزار تا دلیل دیگر هنوز هم کمی بهش امیدوارم شاید دو نفر دیگر به خاطر یه موقعیت کاری بهتر رفتند و بالاخره من یه روزنه ی امیدی پیدا کردم.و دیگه نگران این نباشم که دفعه ی بعد با این فشارهایی که هست دیگه نتونم پای عقاید و باورهام بایستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد