افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته
افق بهبود

افق بهبود

میخواهم بهتر و بهتر شوم.آهسته اما پیوسته

کارفرمای باعرضه

دارم فکر میکنم اگر کارفرمای این جانب یک ذره عرضه داشت تا حالا باید ششصدهزار بار بنده رو اخراج می نمود حالا که عمیق تر فکر کنم بیشتر از سر دلسوزی هست که منو نگه داشته البته منم براش دلم میسوزه که همچین کسی رو با این بهره وری پایین نگه داشته  

 و فعلا که دلسوزی ایشون برای ما بیشتر از دلسوزی ما برای ایشون هست و اینه که ما فعلا هستیم .

 فی الواقع با این فاز افسردگی و  اعصاب خوردی ،فک میکنم  بیشتر از اینکه برای مشتری ها جاذبه داشته باشم دافعه دارم.یعنی کلا حوصله ی اینکه مشتری بیاد و ندارم قبلا ها (کلا از ازل که اومدم ای کار رو دوست نداشتم ولی خوب تنها جایی بود من داشتم و دارم و گویا بدون سابقه ی کار خواهم داشت) با وجود همه ی بی علاقگی به نوع کارم حداقل با امید بیشتری میومدم سر کار و واقعا هر روز میگفتم "الهی به امید تو" و امیدوار بودم که امروزمان بهتر از دیروزمان باشد ولی به نظر شما چقدر میشه امیدوار موند؟یک ماه؟دو ماه؟ سه ماه؟ ده ماه؟ بیست ماه؟ الان تقریبا دو سال هست که من دارم میام وضع هر روز بدتر از دیروز هست و  وضع امسال بدتر از پارسال هست.الان کار به جایی رسیده که نه تنها برای امدن مشتری دعا نمیکنم بلکه یه روزهایی (در واقع ٩٩درصد روزها)خدا خدا میکنم که هیچ کس نیاید و انهایی هم که می ایند را یه طوری دست به سرشان میکنم اصلا نمیدانم چطور جوابشان را میدهم فقط دوست دارم که زودتر بروند.صرفا جهت اطلاع بگویم که اینجا درصدی کار میکنم و نه با حقوق ثابت.خیلی ادمای دیوونه ای هستیم نه؟خودم و کارفرمای محترم را می گویم. مثلا درامد  ماه گذشته ی این جانب دقیقا صفر ریال میباشد و هنوز دیوانه وار  و الکی می ایم و میروم.دلم میسوزد برای خودم ،برای کارفرمایم که خیلی هوایم را داردو برای خیلی کسبه ی محترم دیگری که میدانم  حال و روز انها هم بهتر از ما نیست.به خاطر شرایط اقتصادی تا حد ممکن از بازار پرهیز میکنم اما همان مواقعی هم که برای خریدهای خیلی ضروری میروم اگر فروشنده ای با لبخند فرح بخش و روی گشاده به استقبال نیامد اصلا ناراحت نمی شوم بر عکس قبلا که از عصبانیت درون ریز یا برون ریز قل قل می جوشیدم و فکر میکردم که دیگر ازش خرید نمیکنم یعنی چی کاسب باید اخلاق داشته باشد و ... .چون تا یه حدودی حال و روزش را می فهمم.اما چند باری که برای کارهای مالیاتی به همراه کارفرما به اداره ی محترم مالیات رفته بودم به نظر می امد که اینها تنها قشری اند که گویا  (خیلی محترمانه اش را بگویم) کلا از فاز بازار و اوضاع اقتصادی کسب و کار دورند.از یقه سفیدها و جماعتی که از زیر مالیاتهای کلان در رفته اند و در میروند خبر دارم (که ان هم نشانه ی ضعف اداره ی مالیات است نه افتخارشان که مدام توی سر چند تا کاسب خرده پا میزنند و ما را با انها مقایسه میکنند)اما واقعا وضع و اوضاع همه اینطور نیست.یک اقای جوانی قبل از ما داشت صحبت میکرد.حالا راست یا دروغ میگفت که والله بالله درامد من مثلا یه میلیون  تومن ه.اون کارشناسه گفت مگه میشه  با یه میلیون تومن زندگی کرد اصلا اینو شما به بچه ی دبستانی هم بگی خنده ش میگیره.منم که واقعا عقلم پاره سنگ برداشته بود گفتم بله ما زندگی میکنیم و لی فک کردین چطوری؟نه با خوشی بلکه با سختی.فک کردین دوست داریم اینطوری زندگی کنیم؟فک کردین با لذت و از سر دلخوشی با این حقوق کار  میکنیم ؟نه از سر مجبوری و بیچارگی داریم این کار و میکنیم و حالا هم مزاحم اوقات شریف شما شدیم.واقعا کارد به استخوانمان رسیده بود اما خوب بازم نباید این حرف ها را میزدم.خلاصه ی ماجرا این شد که کارفرمای ما به خاطر این موضوع حسابی به دردسر افتاد و گفت که دیگه پامو اونجا نذارم و خودش بقیه کارها رو تنهایی انجام میده.هر چند از کارفرمام چندین بار عذرخواهی کردم و اونم از سر دلسوزی گفت اشکال نداره (هرچند میدونم به خاطر من چقدر  دردسر براش درست شد)و نهایتا قرار شد بریم حضوری خدمت کارشناس و رییس ش عذرخواهی  اما هرچقدر تلاش کردم نتونستم خودمو قانع کنم یک کلمه ببخشید بگم.فقط تا جایی که شد دندون رو جیگر گذاشتم و تا اخر ساکت موندم.اما هنوزم که هنوزه وقتی بهش فکر میکنم قل قل میجوشم.از اونجایی که تازگی ها یه خورده حس همذات پنداریم قویتر شده و تونستم بعضی جا ها برخورد های که به نظر خودم نامناسب بوده رو با شناخت بهتر موقعیت طرف مقابل راحتتر هضم کنم (اونم اکثرا به لطف وبلاگها و فضای مجازی)خیلی دوست دارم بفهمم جریان این سیستم اداری و مصائب یک کارمند چیه که من هر بار میخوام برم همچون جاهایی یک هفته از قبل عزادارم.یکی لطفا کمک کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد